¢آقاي مهندس سحابي در مقدمهاي كه براي ويژهنامه چشمانداز ايران در بهار 1383 نوشتهاند، بر اين باورند كه: “بازسازي وجدان ملي، نياز واقعي ملت ماست.” ممكن است بفرماييد منظور ايشان چيست؟
£با تشكر از چشمانداز ايران كه باز هم انگشت بر يكي از اساسيترين و استراتژيكترين مسائل ايران گذاشته است. اجازه دهيد پيش از آنكه به پرسش شما پاسخ دهم، نكتهاي را درباره شخص مهندس سحابي و ويژگيهاي ايشان و مطالب ويژهنامه چشمانداز ايران نوروز 83 بيان كنم. مشهور است كه ميگويند “آواز را به خاطر بسپار، نه آوازخوان را” من ميخواهم بگويم كه هم آواز را به خاطر بسپار و هم آوازخوان را. مهندس سحابي داراي ويژگيهاي زير است:
1ـ شاگرد مهندس بازرگان، آيتالله طالقاني و دكتريدالله سحابي و هر سه آنها شاگرد مصدق و مصدق خود همدوره مدرس و فروغي و مدرس و مصدق خود متأثر از اميركبير و قائممقام. به عبارت ديگر، شخصيت فكري و فرهنگي مهندس سحابي در فضاي ايراني ـ اسلامي شكل گرفته است. او امروز وارث سلسلهاي از سياستمداران، روشنفكران و متفكران مسلماني است كه در صدوپنجاهسال گذشته در ايران و تحتتاثير مستقيم فرهنگ، تاريخ، تمدن و مذهب ايرانيان شكل گرفته است. سحابي، همانقدر با قرآن و احاديث آشناست كه با تاريخ و تمدن ايراني، در عين حال كه تحولات و انقلابات قرن بيستم جهان را مطالعه كرده و در آن غور نموده است، تاريخ تحولات ايران بعد از اسلام و حتي پيش از اسلام را درك كرده و هضم نموده است.
2ـ بيش از پنجاهسال تجربه فكر مطالعه و مبارزه و تماس با اقشار مختلف مردم را دارد.
3ـ او بهعنوان يك “مهندس با تجربه” با توليد، توسعه، صنعت و اقتصاد ارتباط عملكردي دارد و در كارخانه كار كرده است. گرچه از مطالعه و غور در مباني تئوريك هم كوتاهي نكرده است.
4ـ متخلق به اخلاق است، نه اخلاق رايج سرمايهداري بلكه اخلاق عميق مذهبي. به عبارت ديگر، او يك “عارف عملي” است. گاهي عصباني ميشود، ولي بلافاصله عصبانيت خود را جبران ميكند. رنج فراواني برده است و ميبرد، ولي اين رنجها بر قضاوت او تأثير نميگذارد. شهامت انتقاد از خود، اصلاح و تغيير نظرات خود را دارد. ديناميسم او در كشف حقيقت نهفته است، نه در مطرحكردن خود. تسامح و تساهل، خوشبيني تا مرحله نقض آن و احترام به حقوق ديگران از ويژگيهاي اوست.
5ـ در 27 سال انقلاب، تجربهاي عميق و وسيع آموخته است. شوراي انقلاب، دولت موقت، صلح در كردستان، نمايندگي مجلس، تدوين قانوناساسي، مديريت سازمان برنامه، رياست سازمان صنايع ملي و تدوين قانون حفاظت از صنايع ملي، انزوا، زندان و…
6ـ مهندس سحابي، برخلاف خيلي از روشنفكران، در تمام دوران عمر فعال خود، دغدغه توسعه، اقتصاد و عدالت اقتصادي جامعه را داشته است. در ميان روشنفكران ما رسم مطالعه روي اقتصاد و توسعه وجود نداشته و هنوز هم ندارد. مرحوم جمالزاده، داستاننويس مشهور و معروف ايراني در اواخر جنگ جهاني اول (1918ـ1914) كتابي باعنوان “گنج شايگان يا اوضاع اقتصادي ايران” نوشت كه در برلن چاپ شد.(اين كتاب در ايران، حتي تا سال 1335 شمسي، يعني با چهل سال تأخير چاپ نشد.) در اين كتاب اطلاعات و تحليلهاي مفيدي در رابطه با اوضاع اقتصادي ايران وجود دارد. مرحوم جمالزاده، ديگر درباره اقتصاد ايران سخن نگفت و داستاننويسي را پيشه كرد و ميدانيد كه بسيار مشهود و معروف شد و يا از صاحبنظران در قيد حيات، دكترسروش، در اوايل دهه 1360 در كنفرانسي در ژاپن مقالهاي در رابطه با مصرفزدگي و توسعه ايران ارائه داد كه بسيار مفيد و ارزنده بود ولي ديگر در اين رابطهها سخن نگفت. برعكس، مهندس سحابي همچون شريعتي و آيتالله طالقاني، در تمامي عمرش دغدغه اقتصاد و عدالت داشته است و مرتباً سخن گفته است. يكي از كارشناسان برجسته سازمان برنامه ـ آقاي مهندس بياني ـ ميگفت كه وقتي مهندس سحابي رياست سازمان برنامه را بهعهده گرفت، بر ما معلوم شد كه اطلاعات وسيعي از اقتصاد و توسعه دارد و درضمن برخلاف ديگر روساي سازمان برنامه در بعد از انقلاب، به سخن كارشناسان گوش ميكرد و به نظرات آنها توجه ميكرد. به نظر ميرسد كه روشنفكران ايراني كسر شأن خود ميدانند كه درباره مسائل ملموس اقتصادي سخن بگويند. اگر مرحوم جمالزاده و دكترسروش كارهاي خود را در اين زمينه ادامه ميدادند، وضع ما بهتر از حالا بود.
اينها را گفتم تا خوانندگان جوان نشريه بدانند كه “آوازخوان” چه كسي است، آن وقت بهتر خواهند توانست “آواز” را بفهمند، رد يا قبول و يا اصلاح كنند. حال برميگردم به پرسش شما.
من دو تجربه شخصي خود را بيان ميكنم. در سال 1360 مدير دولتي شركت “هوخست” ايران شدم كه بعد “كيميدارو” نام گرفت. شوراي انقلاب كارخانجات دارويي بينالمللي را در ايران ـ به درستي ـ ملي اعلام كرد تا دست مافياي دارويي جهاني را از اين بازار كوتاه كند. اينكه اين برنامه موفق نشد، مسئله ديگري است كه به بحث ما مربوط نميشود. موقعي كه من به كارخانه كيميدارو رفتم، كاركنان آنجا ميگفتند كه مدير كارخانه يك استوار بازنشسته ارتش آلمان بهنام آقاي “اچ” بوده است. او با سواد كم خود به كمك چهارنفر از مديران ارشد كارخانه كه ايراني بودهاند، كارخانه را اداره ميكرده است. هر روز مأمور خريد كارخانه را احضار ميكرده و ضمن بررسي اقلامي كه قرار بوده خريد كند، به او تأكيد ميكرده است كه: “اول در بازار تهران بگرد تا كالاي آلماني پيدا كني، اگر احياناً پيدا نشد به من تلفن بزن تا بگويم چه كار كني.” تجربه ديگر مربوط ميشود به سال 1356 كه من در لندن بودم و همسايهاي آلماني داشتم. او هفتهاي يكبار به “سوپر ماركت آلماني لندن” مراجعه ميكرد و نيازهاي خود مانند نان، گوشت، كالباس، دستمال كاغذي و… آلماني را ميخريد تا در لندن مصرف كند. آن استوار بازنشسته ارتش آلمان و اين كارمند آلماني مقيم لندن احساس مشتركي داشتند: “كالاي آلماني مصرف ميكنيم.” برگرديم به قرن هجدهم كه آلمان ميتوانست تحتتأثير كالاهاي انگليسي از رشد اقتصادي باز بماند. اقتصاددان معروف آلماني “فردريك ليست” (Fredrich List) كتابي نوشت باعنوان “نظام ملي اقتصاد سياسي”. اين كتاب و مقالاتي كه او نوشت باعث شد كه ورود كالاهاي انگليسي به آلمان ممنوع اعلام شود و نتيجه آن شد كه امروز آلمان پيشرفتهترين اقتصاد اروپا را دارد. افكار “ليست” را امريكاييها و بعدها ژاپنيها و چينيها اجرا كردند و براي يك دوره ـ هركدام متفاوت ـ براي ايجاد يك “هويت ملي” و “اقتصاد ملي” كوشيدند و هر چهار كشور در اين زمينه موفق شدند. در ايران از صدر مشروطه تاكنون دو طرز فكر در طيفهايي با هم درگير بودهاند؛ “انحلال در غرب” و يا “ستيز با غرب”. منظور سحابي چيزي غير از اين دو است. “بازسازي وجدان ملي” يك شعار شووينيستي و ناسيوناليستي تعصبآميز نيست. از اين برنميخيزد كه “هنر نزد ايرانيان است و بس” بلكه از اين برميخيزد كه اول بگو تو كيستي؟ آيا ميتواني يك وجدان مشترك بين تمامي اقوام ايراني و پيروان اديان مختلف بيابي يا خير؟ آيا ميتواني همچون گاندي بزرگ براي خلق يك “وجدان ملي” حتي بالاتنهات را هم لخت كني و پارچههاي انگليسي را آتش بزني و نخريسي كني و با شير بز ارتزاق كني و در كشور متكثر مذهبي و قومي و نژادي هند، وجدان ملي ايجاد كني؟ برتريجوييها را رد و برابريطلبي را تبليغ كني و كشور عقبمانده و فقير هند را به هفتمين كشور صنعتي دنيا تبديل كني و روند فقر و فساد و بيسوادي را معكوس كني و از رشد آن بكاهي؟
آيا ميتواني، چاي ايراني مصرف كني ـ صرفنظر از مافياي چاي قاچاق ـ و از يك صنعت ملي يكصدساله كه توسط يك شازده قجري بنيان گذارده شده است و سيصدهزار نانخور دارد، حمايت كني و از نابودي آن جلوگيري نمايي؟ آيا ميتواني براي حمايت از كارگران ايراني و كاهش فقر، بيكاري و فساد ناشي از آن، كالاهاي ايراني را بخري؟ آيا ميتواني با كالاهاي خارجي “پز” ندهي و فخر نفروشي؟ آيا ميتواني براي ايجاد اشتغال بيشتر مردم ايران كالاي خارجي نخري؟ يك روز هويدا ميگفت: “پول داريم سيبزميني و پياز را هم وارد ميكنيم.” امروز هم كساني به بهانه “جهانيشدن اقتصاد” ميگويند كه “مرزها بيمعني شدهاند.” شاه بيت طرح تحقيقاتي “توسعه صنعتي ايران” كه 400 ميليون تومان هزينه داشته است، ادغام در نظام جهاني اقتصاد است.
سالي 10 تا 15 ميليارددلار واردات كالاي قاچاق، جز تخريب اقتصاد ملي و اشتغال و توسعه صنعتي و… (و البته پولدارشدن مافياي راست وحشي) آيا چيز ديگري هم عايد ما كرده است؟
فردريك ليست شعار “ورود كالاي خام و صدور كالاي مصرفي” را در آلمان داد؛ نتيجه آن در سال 1914 اين بود كه آلمان اقتصاد برتر اروپا را داشت. آيا شعار ما كه “صادرات كالاي خام و واردات كالاي مصرفي” است، حكايت از اين نميكند كه “وجدان ملي” بهشدت آسيب ديده است؟ مهندس سحابي در حسينيه ارشاد گفت كه “ايران” ميتواند نقطه وحدت مردم اين سرزمين باشد. در شرايط كنوني واقعيتها اين هستند:
ـ فعال اقتصادي ما كوشش ميكند تا مواد ارزان صادر كرده و مواد گران وارد كند.
ـ جوان تحصيلكرده ما كوشش ميكند كه به قصد تحصيل يا اقامت در خارج، از ايران برود.
ـ مديران ما سعي ميكنند كه ما را در اقتصاد جهاني مستحيل سازند.
ـ بخشي از فعالان سياسي ما انتظار دارند كه امريكا دموكراسي بياورد.
ـ اكثريت فعالان حوزه اقتصادي، مديريتي و… ميكوشند كه جيب خود را پر كنند و موقعيت خود را حفظ كنند و كساني هم كه مواضع ضدغربي دارند، همزمان مواضع ضد دگرانديشان را هم دارند. آيا اين واقعيتهاي انكارناپذير جز اين است كه “وجدان ملي” فراموش شده است و احتياج به بازسازي دارد؟ مردم آلمان و ژاپن پس از شكست جنگ دوم جهاني به كمك “وجدان ملي” كشورهاي خود را ساختند، ولي ما در يكصدسال گذشته و حتي در بعد از انقلاب بهدليل عدموجود اين وجدان، نتوانستيم.
در عرصه سياسي به شدت سكتاريست هستيم. به شغل و پستهاي حكومتي با ديد ملي نگاه نميكنيم، با ديد گروهي نگاه ميكنيم. هر “نو رئيسي”، روساي پيشين را تخطئه ميكند و هر مدير جديدي اولين اقدام خود را نفي، حذف و محو اقدامات مديران پيشين ميداند؛ اين يعني روحيه قبيلهاي و طايفهاي. روشنفكري پرمدعا كه هر روز ستاره جرايد است به مصدق ايراد ميگيرد كه او گفته است: “مصالح ملي بر منافع شخصي ارجح است” و او اين حرف را دليل غيردموكراتيكبودن مصدق ميداند! حرف مهندس سحابي را اينطوري ميفهمم كه تا اولويت به مصالح ملي و منافع ملي ندهيم و منافع گروهي و فردي را در مراتب بعدي قرار ندهيم، كار به سامان نميرسد و اين موقعي اتفاق ميافتد كه تمامي افراد ايراني احساس مشتركي نسبت به منافع ملي پيدا كنند و آن مستلزم اين است كه امتيازات گروهي، حزبي، مذهبي، قومي، جنسيتي و… از بين بروند.
در سال 1359 كه بنزين كوپني شد، داستاني شايع شد كه مفهوم اين وجدان ملي را خوب نشان ميدهد. داستان از اين قرار بود كه يك راننده تاكسي كوپن بنزين خود را بدون مصرف بنزين و جابهجايي مسافر در بازار سياه ميفروشد و با جيب پر پول به خانه برميگردد. همسر او با اطلاع از اين واقعه، آن پول را خون شهدا تعبير ميكند و تقاضاي طلاق ميكند. اما امروز اگر كسي عرضه تقلب، دزدي و پولدارشدن نداشته باشد، تحقير ميشود. در اين داستان ساده بهراحتي ميتوان لطمه وارده به “وجدان ملي” را ديد.
¢مهندس سحابي در آن ويژهنامه، سرچشمه عقبماندگي جامعه ايران را در دو مولفه خلاصه ميكند: الف ـ نگاه به خارج ب ـ جدايي “فرد” از “جمع”
در شرايط كنوني كه جهانيسازي و جهانيشدن مطرح است، اين دو مولفه با چه مكانيزمي توجيه ميشود؟
£ابتدا بايد مفهوم “جهانيشدن” را از “جهانيسازي” تفكيك كنيم. جهانيشدن با وجدان ملي همخواني دارد. جهانيشدن يعني اينكه امكانات فرهنگي، اقتصادي، انساني… خود را جهاني كنيم، هم به جهان بشناسانيم و هم از جهان منتفع شويم. با تكيه به وجدان ملي سعي كنيم درچارچوب منافع ملي و مصالح ملي وارد جهان شويم. آنچنانكه آلمان، ژاپن و در سالهاي اخير چينيها اين كار را كردهاند. اما در جهانيسازي، اول بايد وجدان ملي را نابود كرد. در جهانيسازي، يك اراده قوي قدرتمند و پرزور، ميخواهد جهان را به ميل خود و در چارچوب برنامههاي تدوين شده خود، شكل دهد. در اين چارچوب، وجدان ملي و مصالح ملي مزاحم هستند، آنها را بايد از بين برد. انقلاب رسانهاي هم به اين دو كمك ميكند. در تئوري گفتوگوي تمدنها به جهانيشدن خودمان كمك ميكرديم، ولي در تئوري جنگ تمدنها به جهانيسازي كمك ميكنيم. در سي سال گذشته، هند و چين خود را جهاني كردهاند و ابرقدرتها و امپراتوري امريكا ناچار شدهاند آنها را به رسميت بشناسند. ولي مصر، اندونزي و عراق جهانيسازي را پذيرفتهاند و امروز محلي از اِعراب در محاسبات استراتژيك كلي جهان ندارند. در دو كشور اول، ابتدا “وجدان ملي” شكل گرفتند و آنگاه جهانيشدن آنها تحقق پيدا كرد، ولي در كشورهاي گروه دوم “وجدان ملي” غايب بود، چون ديكتاتور حاكم نماينده وجدان ملي نبوده و نماينده اقليتي از اقشار جامعه بوده است.
در پاسخ به اين پرسش بايد تصريح كنم كه “نگاه به خارج” و جدايي “فرد” از “جمع” آفت “بازسازي وجدان ملي” است. براي برونرفت از اين گرفتاري نخست حاكمان بايد ديد ملي داشته باشند و نه ديد گروهي و دوم، ديد ملي، منافع ملي و مصالح ملي بايد تبيين و تعريف و تبليغ شوند. مردم تعبيرات غيرواقعي را نميپذيرند. نميتوان مسئله هستهاي را با مليشدن نفت مقايسه كرد، ولي ميتوان حفظ و توسعه استقلال اقتصادي، فرهنگي و سياسي را تبليغ كرد. پيش از هر چيز بايد عواملي كه به “وجدان ملي” در 27 سال گذشته لطمه زدهاند را شناسايي كرد. درگيريهاي كردستان، وقايع 30 خرداد 60، جنگ تحميلي، رشد مافياي اقتصادي، تعميق اختلاف طبقاتي و… عواملي هستند كه به “وجدان ملي” صدمات جدي وارد كردهاند.
¢چرا مديريت و احساس مسئوليت ملي در 25 سال گذشته آنطور كه شايد و بايد رشد نكرده است؟
£”مديريت” و “احساس مسئوليت ملي” در جامعهاي رشد ميكند كه طبق تجربه بشري دو ويژگي داشته باشد:
1ـ حسابرسي و كنترل دائمي مديران توسط عرصه عمومي، يعني رسانهها.
2ـ تنبيه و تشويق مديران طبق قوانين مصوب.
چنين چيزي در ايران اتفاق نيفتاده است. حدود 2 تا 3 هزار مدير را ميتوانيد شناسايي كنيد كه تا انتخابات اخير ثابت بودهاند و فقط جابهجا شدهاند. عرصه عمومي، مجوز و امنيت براي افشاي تخلفات مديران را نداشتهاند. مديران هميشه خود را قوي و لايتغير ميديدهاند. هيچوقت امكان ارزيابي علمي و به دور از منافع گروهي و حزبي پيش نيامده است. هر نقدي به مديران، تشويش اذهان عمومي، تضعيف نظام و توهين به مقامات ارزيابي ميشود و مديران از حساب پسدادن مصون بودهاند. در ارديبهشت 1380 كه قرار شد به “فساد و تبعيض” رسيدگي شود، پس از بررسي يك پرونده، ديگر هيچوقت معلوم نشد كه “پديده آقازادهها” دقيقاً چيست؟ يا چه كسي مسبب اصلي پديدههاي “فقر، فساد و تبعيض” هستند؟ اگر گاهي هم فساد مالي ـ اداري مطرح شد، مسببان آن معلوم نشدند. گهگاهي بعضي از مطبوعات مانند “كيهان” و “صبح” كه جرأت افشاگريهايي را يافتند، بينتيجه و بدون تشكيل دادگاهي علني و رسمي، فراموش شدند. از همان سالهاي اوليه يك چيز در جمهوري اسلامي، نانوشته تثبيت شد و آن اينكه “نقد باعث تضعيف نظام ميشود”. حتي وقتي يك وزير روحاني از كار بر كنار شد، هيچكس نفهميد كه علت چيست؟ اين يك سنت شد و تا سال 1380 هم ادامه داشت. در سال 1380 كه وضع بسيار شكننده شده بود و مسئولان تصميم گرفتند با فقر، فساد و تبعيض مبارزه كنند، آثار عملي آن به همين دليل ظاهر نگرديد و گهگاهي هم كه افشاگريهايي ميشد، در چارچوب منافع گروهي، حزبي و رقابتهاي جناحي، گم ميشد.
كالبدشكافي “رشد مديريتها”، “مفسدان اقتصادي و مالي”، “رانتخواري و رانتخواران”، “رابطه قدرت و فساد” و دهها موارد مربوط به “انكشاف مديريتها” در ايران انجام نشده است. اگر دلسوزان نظام هم در اين رابطه چيزي گفتهاند و يا كتابي نوشتهاند آنقدر كلي و تئوريك و نظري است كه چيزي را حل نميكند. در سالهاي 76 و 77 كه فضاي مطبوعاتي آزادتر شده بود، شاخصهاي اقتصادي بهبود يافت و فساد مالي ـ اداري كاهش نسبي پيدا كرد، ولي پس از آن باز روند گذشته ادامه پيدا كرد. مديران دولتي هميشه بايد احساس كنند كه زير ذرهبين عرصه عمومي هستند. مطبوعات، احزاب، روشنفكران، محققان و… بايد از چنان قدرتي برخوردار باشند كه نابسامانيها و فسادهاي مالي، اداري و فرهنگي را بدون ترس از زندان و محاكمه و بازجويي اعدام كنند. اگر اشتباه كردند، بلافاصله اصلاح كنند و اگر درست گفتند، قوهقضاييه دست به كار شود و از عرصه عمومي بهعنوان كارشناس مفت و مجاني استفاده كند.
در نظامهاي بسته مبارزه با فساد مديران در بهترين حالت (مانند چين) با اعدام و مصادره انجام ميشود و جامعه و عرصه عمومي رشد فرهنگي و اخلاقي پيدا نميكند و در درازمدت ثمربخش نخواهد بود. ولي در ايران حتي مصادره و اعدام هم به ندرت انجام ميشود، فقط امر مبارزه با فساد پيش از آنكه قضايي و اخلاقي باشد سياسي است.
¢آيا نظريه “ساماندهي سرمايهداري ملي” كه مورد نظر مهندس سحابي است و در خرداد 1376 آن را در نامهاي به رئيسجمهور خاتمي پيشنهاد كرد، در شرايط كنوني مقدور ميباشد؟
£”ساماندهي سرمايهداري ملي” نهتنها ممكن است، كه ضرورت عيني دارد. اگر كالاهاي قاچاق و واردات عنانگسيخته، صنايع داخلي را نابود ميكند، علاوه بر رشد بيكاري و گسترش فقر، فساد و اعتياد باعث تضعيف و نابودي سرمايهداري ملي هم ميشود. نقطه مشترك سرمايهداري ملي و كارگران، رشد توليد داخلي است. مقابله و مبارزه با واردات بيمنطق و استفاده از مزيتهاي ملي با تشكيل يك جبهه متحد از كارآفرينان، فنآفرينان، كارگران صنعتي و كشاورزي است و در اين جبهه سرمايهدار ملي در بخش صنعت و كشاورزي، اهميت خاص خود را دارد.
تئوري فردريك ليست كه حداقل چهار كشور آلمان، امريكا، ژاپن و چين توسعه خود را مديون آن هستند، درچارچوب سرمايهداري ملي و يا عمومي آن كشورها محقق شده است.
منافع سرمايهداري جهاني با منافع سرمايهداري ملي در تضاد آشكار است. به دو طريق ميتوان اين تضاد را حل كرد:
1ـ ادغام سرمايهداري ملي در سرمايهداري جهاني، كه در اين روند بخش محدودي از سرمايهداري ملي در اين ادغام شركت خواهند كرد و بقيه از بين خواهند رفت يا تضعيف خواهند شد، آنچه در سالهاي 1342 به بعد در ايران اتفاق افتاد و تا سال 1357 ادامه داشت و باعث رشد و توسعه بورژوازي كمپرادور شد. در اين ادغام لزوماً منافع ملي و مصالح بورژوازي جهاني بر منافع ملي و مصالح ملي ايران اولويت خواهد داشت.
2ـ بازسازي هويت ملي، تعريف مصالح ملي و منافع ملي، تشكيل يك جبهه متحد براي جهانيشدن به كمك سرمايهداري ملي مقدور و ممكن ميباشد. در اين جبهه كارآفرينان (سرمايهداري ملي)، فنآفرينها (محققان دانشگاهي)، كارگران صنعتي و كشاورزي و توليدكنندگان (فكر و كالا) ميتوانند وابستگي را از بين ببرند.
گزينه نخست يعني ادغام در نظام جهاني، نه در ايران و نه در ديگر نقاط جهان جواب نداده است و اين همان چيزي است كه از آن به “جهانيسازي” تعبير ميكنيم. در حاليكه گزينه دوم در قرون 18 و 19 در آلمان و امريكا و در قرن بيستم در چين و هند جواب داده است. انقلاب سال 1357 مگر خود مبين شكست ادغام در سرمايهداري جهاني نيست؟
¢مهندس سحابي در شرايط سالهاي 79ـ78 كه لايحه سرمايهگذاري خارجي مطرح و تصويب شد با آن مخالف بود و اين درحالي است كه همه كشورهاي دنيا ازجمله چين، از سرمايهگذاري خارجي استقبال ميكنند. ممكن است دلايل آن را توضيح دهيد؟
£براي توسعه يك مملكت تمركز چهار عامل ضرورت دارد:
1ـ مديريت 2ـ اطلاعات 3ـ نيروي انساني 4ـ سرمايه فيزيكي
در پرسشهاي پيشين گفتيم كه مديريت در ايران مشكل اصلي است. كليد توسعه و مهمترين عامل از عوامل چهارگانه يادشده، عامل مديريت است. ايران، همچون چين و هند، به مرحله تكامل مديريت خود نرسيده است كه بتواند در چارچوب منافع ملي و مصالح ملي سرمايه خارجي را جذب كند. براي نمونه در 25 سال گذشته جذب سرمايه خارجي در چين، حدود درآمد ايران از فروش نفت خام بوده است كه وارد كشور شده است. در اين دوره چين حدود 250 ميليون شغل ايجاد كرده است و ايران فقط 5/6 ميليون شغل. هر ساله رشد اقتصادي چين دورقمي بوده است (بهجز دو سه سال بحراني شرق آسيا كه 8درصد بوده است.) درحاليكه ايران رشد منفي داشته است. همچنين، چين صادرات خود را 80 برابر كرده است.
ايران در بخش نفت، گاز، پتروشيمي و فلزات توانسته است تا حدودي سرمايه خارجي را در چارچوب بيع متقابل(Buy Back) و فاينانس(Finance) جذب كند. به نظر من، كه در دو مقاله مفصل در مورد پتروشيمي و نفت آن را بيان كردهام، در حوزههايي كه ايران توانسته است سرمايه، آن هم با بهره بسيار بالا، جذب كند منافع غربيها بيشتر مورد توجه بوده است تا منافع ملي، ولي برعكس در چين، چينيها بودهاند كه براي غربيها تعيين ميكردهاند كه در چه صنعتي سرمايهگذاري كنند و چه تكنولوژياي را وارد چين كنند. درحاليكه در مورد ما چنين نبوده است و نياز غرب به نفت خام، گاز، مواداوليه پتروشيمي و فلزات آهن، مس، آلومينيوم، روي و سرب، هدايتكننده ما به اين سرمايهگذاري بوده است.
چين طي يك دوره 28 ساله (از 1949 تا 1977) دربهاي بسته و رشد نسبي، تواناييهاي داخلي را طبق نظريه فردريك ليست طي كرده است و بعد از آن ـ بعد از 1977ـ با يك مديريت قوي و برنامهريزي حسابشده و نيروي انساني تربيتشده، اقدام به جذب سرمايه خارجي كرده است. درحاليكه ما چنين تواناييهايي را كسب نكردهايم و نتوانستهايم خود را آماده براي جذب سرمايه خارجي درچارچوب منافع ملي كنيم. چين هر سال حدود 3500 نفر از مديران خود را ـ حتي معاون و حزب كمونيست را ـ بهدليل فساد مالي ـ اداري اعدام ميكند (چون ذات رابطه خارجي و معاملات ارزي داراي فساد ميباشد) و توانسته است گستردگي فساد مالي ـ اداري را كنترل كند، ولي ما نتوانستهايم با اين پديده اپيدمي در ايران مبارزه كنيم و جلوي گسترش آن را بگيريم. چين در حزب كمونيست كه 85 سال سابقه كار دارد حدود 5 ميليون كادر همهجانبه حزبي دارد و اين اعضاي حزب، همراه با 200 هزار دانشمند تراز اول جهاني در خدمت امر توسعه چين هستند. در ايران، نه آن كادرها وجود دارند و نه آن دانشمند مقيد به امر توسعه و جهتگيري شده در راستاي بازار جهاني. جالب است بدانيد كه چين يك تكنولوژي را فقط يك بار خريده است و ما تكنولوژي توليد در بخش پتروشيمي را گاهي 6ـ5 بار خريداري كردهايم. در بوروكراسي و تكنوكراسي فاسد، امر توسعه ناممكن است و با چندين برابر قيمت هر طرحي اجرا ميشود كه نمونههاي آن را ميتوان نشان داد و من در مقاله پتروشيمي آن را نشان دادهام.
¢”توسعه در فرايند استقلال” كه مهندس سحابي آن را از تجربه نهضت ملي و دكترمصدق الهام گرفته و بيان ميكند، چگونه در اين شرايط ميتواند محقق شود؟
£در ابتدا اجازه دهيد ديناميسم مصدق را بيان كنم. مصدق را در چهار محور ميتوان تعريف كرد:
1ـ استقلالخواهي (ملي كردن نفت و قطع دخالت استعمار ـ موازنه منفي)
2ـ دموكراتيك بودن (اصلاح قانون انتخابات، آزادي احزاب و مطبوعات)
3ـ اقتصاد بدون نفت (توسعه بخش كشاورزي، صنايع و معادن)
4ـ حمايت از اقشار محروم و كمدرآمد (كشاورزان، معلمان، كارمندان دونپايه، قانون تأمين اجتماعي)
مصدق يك “سوسيال ـ دموكرات ـ مستقل” يا به قول مهندس سحابي يك “سوسيال ـ دموكرات بومي” است. مصدق به درستي فهميده بود كه نبايد به توسعه برونزا دل بست و به همين دليل، در آن مقطع كه نفت ايران تحريم بود و بخش عمده اقتصادي ايران، بخش كشاورزي بود، تمركز را روي بخش كشاورزي و در مرحله بعدي صنايع و معادن گذاشت. آمار و ارقام مبادلات بازرگاني ايران در 80 سال گذشته نشان ميدهد كه فقط در دوران مصدق، آن هم بدون نفت، تراز بازرگاني ايران مثبت بوده است. شاخصهاي اقتصادي در دوران مصدق همگي اميدواركننده و بسيار جالب هستند و اگر يك دوره دهساله ادامه ميداشتند، وضع، غير از اين بود. توطئه استعمارگران هم در دوره مصدق و هم در دوره اميركبير، مربوط ميشود به توسعه درونزاي اقتصادي كه در دوران مصدق با وجود نفت حرص و آزمندي استعمارگران بيشتر شده بود.
“توسعه در فرايند استقلال” به تعبير شما، فرايند موفقي در ايران بوده است كه ما ميتوانيم بهعنوان يك تجربه آن را در نظر بگيريم. همين تجربه را در چين، ژاپن، هند و پيشتر در آلمان، امريكا و فرانسه در قرون 18 و 19 ميتوان ديد. شكست پروژه مصدق به دليل فراهم نبودن شرايط بود درحاليكه در اول انقلاب شرايط در ايران به لحاظ نيروي مادي و معنوي فراهم بود و الان هم بالقوه موجود است. تجربه دوران جنگ، سازندگي و اصلاحات و جمعبندي از موفقيتها و شكستهاي اين سه دوران نشان ميدهد كه طرح مصدق، راه نجات ايران است؛ “سوسيال دموكراسي مستقل و بومي” تجربه انتخابات اخير رياستجمهوري نشان داد كه “عدالت اجتماعي” و “عدالت اقتصادي” در ايران ريشه تاريخي دارد. صرفنظر از امر عدالت در تفكر شيعي و اسلامي تجربه نهضت سوسيال دموكراسي اروپا هم نشان ميدهد كه در يك كشور استعمارزده، مانند ايران، توسعه و فرايند آن بايد بومي و مستقل از منافع استعمارگران قديمي و جهانيسازان اخير تدوين شود.
الگوي توسعه برونزاي اقتصادي، هم در دوران محمدرضاشاه، بويژه پس از 1342 و هم در دوران سازندگي و دوران اصلاحات، شكست خورده است و بايد الگوي ديگري جستوجو كرد. اين الگو، هم بايد در خود ايران تجربه موفقي داشته باشد، كه در دوران مصدق داشته است، هم تجربه جهاني بايد آن را تأييد كند، كه تجربه آلمان و امريكا در قرون 18 و 19 و ژاپن، چين و هند در قرن بيستم، آن را تأييد ميكند.
من، عميقاً معتقدم كه تجربه مصدق را بايد با شرايط روز تطبيق داد و آن را روزآمد كرد و بدون ترديد موفق خواهد شد.
¢مهندس سحابي ميگويد بخش كشاورزي از ظرفيت اشتغالزايي لازم برخوردار نيست، نظر شما چيست؟
£من در اين مورد با مهندس سحابي موافق نيستم. اجازه دهيد با آمار و ارقام سخن بگوييم. حدود 15درصد توليد ناخالص ملي و 25درصد اشتغال در بخش كشاورزي است. درحاليكه اختصاص منابع به اين بخش فقط حدود 5درصد بوده است! آمارهاي ديگر نشان ميدهد كه 51 ميليون هكتار از زمين ايران قابل كشت است كه هماكنون حدود 15 ميليون هكتار به طريق آبي و ديمي كشت ميشود. آب قابل كنترل 130 ميليارد متر مكعب است كه حدود 80 ميليارد متر مكعب آن با راندمان آبياري حدود 30درصد (بعضي بسيار كمتر از اين هم گفتهاند) در كشاورزي مصرف ميشود. در يك كشاورزي پيشرفته راندمان آبياري را ميتوان تا 95% افزايش داد و با استفاده علمي از كود، سموم و نيروي الكتريسيته ميتوان هم 51 ميليون هكتار را زير كشت برد و هم راندمان بهرهوري از زمين را افزايش داد. شما اگر بهرهوري متوسط در كشاورزي ايران را با بهرهوري كشاورز نمونه در هر سال مقايسه كنيد، ملاحظه خواهيد كرد كه اختلاف گاهي چندين برابر است. فقط 1% كشاورزان ما تحصيلات عاليه دارند و بخش اعظم كشاورزان، بيسواد و يا خيلي كمسواد هستند. سالي حدود 5 ميليارد دلار كالاي كشاورزي وارد ميكنيم و ضايعات بخش كشاورزي هم حدود 5 ميليارددلار است. همه اينها در حالي است كه مزيتهاي انحصاري در جهان داريم؛ زعفران (كه ارزش اضافي آن را كشور اسپانيا ميبرد، به دليل بستهبندي بهداشتي)، زرشك وانار (كه هنوز نتوانستهايم آنها را به صورت يك محصول بهداشتي و مورد قبول بازار جهاني ـ مانند شربت، آبميوه، مربا… عرضه كنيم)، ليموشيرين و سير ايران در جهان نمونه است. از همه اينها گذشته، ايران بهدليل داشتن 12 اقليم از 15 اقليم شناخته شده در ايران، توانسته است 2100 گونه گياه دارويي به شكل وحشي را در خود پرورش دهد و اين نعمت منحصر به فردي است. بد نيست بدانيد كه دنيا به سمت مصرف داروهاي گياهي پيش ميرود. در آلمان كه پيشتاز سنتز داروهاي شيميايي است، امروزه 60درصد داروهاي مصرفي را داروهاي گياهي تشكيل ميدهد و اين آمار در چين حدود 80درصد است. ما الان عمدتاً (در بخش محدودي) علف گياهان دارويي را صادر ميكنيم كه اگر ماده موثر آنها را استخراج و صادر كنيم، تفاوت عجيبي پيش خواهد آمد. از اين گذشته صنايع وابسته به كشاورزي و زندگي روستايي و صنايع حامي كشاورزي مدرن جاي توسعه و كار فراوان دارند. ما عمده محصولات كشاورزي خود را مانند قرون گذشته به بازار ميآوريم كه 40درصد آن ضايعات ميشود. صنايع بستهبندي، تبديلي، آمادهسازي غذايي و… زمينههايي هستند كه بخش كشاورزي را ميتوانند بسيار گسترش دهند و اشتغال زيادي ايجاد كنند. براي نمونه اگر محصول پنبه و پشم ايران را با الياف مصنوعي حاصل از منابع نفتي تلفيق كنيم، انقلابي در نساجي منطقه ايجاد خواهيم كرد. از همه اينها گذشته، آيا هيچوقت از خود پرسيدهايم كه چرا كشورهاي انگلوساكسون (انگليس، امريكا، كانادا، استراليا و نيوزيلند) كشاورزي پيشرفته و مدرني دارند؟ و آيا پرسيدهايم كه چرا استعمار انگليس و روسيه در قرن 19 نگذاشتند كه كشاورزي ايران رشد كند؟ انگليس با ايجاد سرزمين سوخته در سيستان و خوزستان و روسيه با غارت منابع كشاورزان و كشاورزي در شمال و شمال شرق ايران. از اينها گذشته، تجربه ايجاد ابرشهرهاي حاشيهنشيندار، مانند تهران و تبريز و تفكيك دهقانان از زمين و تبديل آنها به مصرفكنندههاي شهري، چه سودي براي ما داشته است كه بخواهيم همچنان و صرفاً در چارچوب توسعه صنعتي به آن ادامه دهيم. بد نيست بدانيد كه هنوز 70% جمعيت هند و چين در روستاها زندگي ميكنند. در چين صنايع كوچك وابسته به كشاورزي و براي كشاورزي دستاوردهاي مهمي داشتهاند كه براي ما ميتوانند بسيار مفيد باشند.
¢چرا پس از خرداد 1376 و حتي پس از بهار 83 آنچنان كه لازم بود در مورد اين مباحث، كه ضرورت آن احساس ميشد، بحث نشد؟
£متأسفانه پس از بهار 76 اولويت آقاي خاتمي و دوستانشان، توسعه سياسي صرف تعريف شده. توسعه اقتصادي در اين دوران در چارچوب طرحهاي دولت سازندگي ادامه يافت. آقاي خاتمي، شخصاً يك فرد فرهنگي ـ سياسي است و در اين بخش، كه مطلع و صاحبنظر بودند، موفقيتهايي به دست آمد ولي در بخش اقتصاد و توسعه در محاصره اقتصاددانهاي دوران سازندگي مقيد شدند و عملاً تسليم. از اين گذشته در كشورهاي عقبمانده، مانند كشور ما، در زمينههاي اقتصادي افرادي شجاع بايد حضور داشته باشند كه خطرپذير باشند. اميركبير و مصدق در دوران خود، اين شجاعت را داشتند. در آلمان، همانطور كه گفته شد بيسمارك تحتتأثير فردريك ليست و در چين، دنگ يتاپوئينگ، اين خطر را كردند و ثمرات آن را ديدند. آقاي خاتمي اين خطر را نپذيرفتند و الان هم كسي جرأت خطركردن جدي ندارد. براي نمونه، مسئله بهره بانكي و سوبسيد سوخت و افزايش ارزش پول ملي از اين موارد هستند كه خطركردن در سال 1368 راحتتر و سادهتر از 76 و در 76 راحتتر و سادهتر از 84 بود. خطرپذيري آقاي كروبي در دوران انتخابات، صرفنظر از درستي و نادرستي آن، نمونهاي بود كه ديديم چه موجي درست كرد.
از اينها گذشته، تبليغ وسيع برنامه تعديل جهاني و نگاه به برون و شكلگيري مديريت دولتي در اين راستا، آنچنان فضاي مطبوعاتي و روشنفكري را تحتتأثير قرار داده است كه گويا كسي جرأت نميكند خلاف آن را بگويد. بهجز نشريه چشمانداز ايران، حتي نشريات ديگر در بعد از فروردين 83 از اين “تز” سخني نگفتند و كوششي نكردند كه آن را به يك گفتوگوي كارشناسي تبديل كنند. حتي من شنيدم كه نمايندگان مجلس ششم از آن استقبال كرده بودند ولي واكنشي از خود نشان ندادند و روي آن كار نشد. اخيراً هم كه با طرح شعارهاي پوپوليستي و عمدتاً بدون كارشناسي، فضاي تعامل به شدت ضربه خورده است. با اين ابتكار چشمانداز ايران، اميد ميرود كه آن را همچون مسئله 30 خرداد 60 به يك موضوع زنده تبديل كند و به سراغ صاحبنظران موافق و مخالف برود تا اظهارنظر كنند و اين طرح به اصطلاح شلاق بخورد و پخته شود.
اشكال ديگر، سياسي بودن بيش از حد فضاي روشنفكري است. روشنفكران مستقل، عمدتاً، درگير مسائل حقوقي، سياسي، فرهنگي و بينشي هستند و همانطور كه گفتم كسر شأن خود ميدانند كه در رابطه با مسائلي چون توسعه و اقتصاد اظهارنظر كنند.
¢مكارم اخلاقي و عرفان توحيدي از ديرباز مورد توجه مهندس سحابي بوده است. وي معتقد است كه اين شاخه ايراني آرياها نسبت به شاخه “هند” و “اروپايي” ويژگيهايي داشتهاند. آيا در شرايط كنوني هم اين ويژگيها وجود دارند؟ چه رابطهاي بين مباني “راهبردي” و اين ويژگيهاي اخلاقي و عرفاني وجود دارد؟
£”عرفان توحيدي” كه به نظر من اصطلاح خوبي است تا آن را از عرفان مصطلح و صوفيگري جدا كنيم، در ايران ريشه چندهزارساله دارد. ميدانيد كه عرفان قدمتش به قدمت اديان ميرسد و اصولاً عرفان ريشه مذهبي دارد و با مذهب عجين است. ايران هم مرز با غرب (يونان) و شرق (هندوچين) و عربستان (اسلام) بوده و با پذيرش اسلام، تحتتأثير عرفان هر سه منطقه بوده است و بعدها بهدليل گسترش و تعميق عرفان اسلامي، در ايران هم عرفاي بزرگي ظهور كردند كه شيخابوالحسن خرقاني، بايزيد بسطامي، مولانا جلالالدين و شمس تبريزي نمونههاي آن هستند. آنچه در اينجا مورد نظر است، عرفان عملي است؛ يعني رفتار شخصي و برخورد با ديگران. در عرفان نظري، خيلي چيزها ميگويند ولي آنها را در رفتار خود پياده نميكنند. من ميتوانم از كسانيكه اخلاق و عرفان درس ميدادهاند و ميدهند مثالهاي زيادي بزنم كه رفتار آنها در تناقض آشكار با گفتههايشان بوده است.
عرفان عملي، آن چيزي است كه در عمل خود را نشان ميدهد. عرفان گاندي در هند، نلسون ماندلا در افريقاي جنوبي و مصدق در ايران، نمونههايي هستند كه از خود وسعت نظر و شرح صدر نشان دادند و در بند مسائل گروهي و طايفهاي و حزبي نشدند. گاندي مصالح ملي را بر منافع هندوها، ماندلا مصالح ملي را بر انتقامگيري از كارگزاران رژيم آپارتايد و مصدق مصالح و منافع ملي را بر توصيههاي امريكا، حزبتوده و فداييان اسلام ترجيح ميدهند. گاندي ميگويد كه در زندان انگليسيها سعي كرده است كه كينه آنها را از دل بيرون كند تا مبارزهاي منطقي با استعمار انگليس را پيش ببرد و ماندلا، جنايتهاي سفيدپوستان آپارتايد را از ياد نميبرد، ولي آنها را ميبخشد و رئيس ستاد ارتش آپارتايد را همچنان در پست خود ابقا ميكند و مصدق نه در دادگاه و نه در كتابش ـ خاطرات و تألمات ـ به هيچكس بد نميگويد و از هيچكس گلهاي را مطرح نميكند و موقعيكه امريكا پيغام ميدهد كه اگر فعاليت حزبتوده ممنوع شود، مسئله نفت قابل حل خواهد بود. به ياد آنها ميآورد كه قانوناساسي دموكراسي يعني آزادي و فعاليت براي همگان. مهندس سحابي شخصاً به اين مكارم اخلاقي و عرفان توحيدي مسلح است و در انتخابات اخير نمونهاي از اين عرفان عملي را به نمايش گذاشت. دفاع از هاشمي رفسنجاني ـ كه در دوران رياستجمهوري وي در سال 1369 زندان را تحمل كرده بود ـ ترجيح منافع ملي بر مصالح شخصي است. مهندس سحابي با سياستهاي اقتصادي و سياسي و مديريتي هاشمي مخالفت كرده بود و در سال 1369 به زندان افتاد، ولي اينها را در تشخيص منافع و مصالح ملي دخالت نداد. 441 روز در زندان انفرادي سالهاي 79 و 80 و تهمت براندازي و صدها توهين و ناسزا عليه ملي ـ مذهبيها، در تشخيص او موثر واقع نميشود و او به وظيفه ملي خود عمل ميكند. نمونه عاليتر اين عرفان عملي در رفتار امام علي است كه امامحسن و امام حسين(ع) را براي دفاع از جان عثمان مأمور ميكند. همه ميدانند كه سياستهاي علي با عثمان چقدر متفاوت بوده است و بسياري از بحرانهاي بعدي در دوره حكومت علي، بهدليل رفتار عثمان بوده است، ولي مصالح ملك، ملت و اسلام، علي را از تشخيص درست منحرف نميكند.
اكنون در شرايط ويژهاي قرار داريم كه مسائل ايران را كساني ميتوانند حل كنند كه از حساسيتهاي فردي و گروهي عبور كرده و با نفسانيات خود مبارزه كرده باشند. در تاريخ انديشه فلسفه سياسي ايران و تاريخ عرفان ايراني ـ اسلامي عناصر اين “مكارم اخلاقي” و “عرفان توحيدي” وجود دارد و گهگاهي خود را در بعضي از مسئولان و حاكمان اين مرزوبوم نشان داده است كه در اوجش مصدق بود كه ذكر آن رفت. در ميان متفكران اخير، شريعتي و طالقاني بيشتر از ديگران داراي اين ويژگي بودهاند. تدوين تئوري “عرفان ـ عدالت ـ آزادي” توسط شريعتي هم حكايت از وجود اين عناصر سهگانه در بطن سابقه تاريخي و تمدن ايراني و اسلامي ماست. “سوسيال دموكراسي بومي” يا “سوسيال دموكراسي اخلاقي” يا “سوسيال دموكراسي عرفاني” و يا به تعبير دكترسروش “تقسيم قدرت، ثروت و معرفت” هم شايد بيان ديگري از اين تئوري باشد كه جامعه ما نيازمند كاربردي كردن آن است. شريعتي و طالقاني بهعنوان دو متفكر مسلمان و مصدق بهعنوان يك دولتمرد ملي ـ كه در كارنامهاش 28 ماه حكومتكردن را دارد ـ مباني و ادبيات و تاريخچه رفتاري پرمايهاي براي ما به يادگار گذاشتهاند كه ميتواند در شرايط كنوني بسيار كارساز باشد.
شايد باز هم ذكر نمونهاي از گاندي بتواند عمق عرفان عملي يك دولتمرد جهان سومي را نشان دهد. ميدانيد كه گاندي بهشدت مذهبي بود و روزانه آداب مذهبي خود را با وسواس انجام ميداد و در فيلمي كه از مذاكرات او و محمدعلي جناح تهيه كردهاند، اين امر ـ اداي عبادات مذهبي ـ به خوبي روشن است كه تقيد گاندي از محمدعلي جناح بيشتر ميباشد، ولي به هنگام تدوين قانوناساسي هند، براي جلوگيري از اختلاف بين مذاهب (كه در هند بسيار متعدد هستند)، قانوناساسي را سكولار اعلام ميكنند؛ اين يعني عرفان عملي. فكر نميكنم كسي منكر اين شود كه ايران به لحاظ شرايط داخلي و خارجي در حساسترين موقعيت 27 ساله خود به سر ميبرد و در اين شرايط “وحدت ملي” و يا به تعبير مهندس سحابي “بازسازي وجدان ملي” از نان شب هم واجبتر است. آقاي خاتمي ميخواست دست به چنين كاري بزند و نشانههايي هم از خود نشان داد. نگذاشتند و يا ايشان هم خسته شد و آن را رها كرد. اينكه آيا در اين شرايط چنين امكاني وجود دارد، من خيلي اميدوار نيستم، ولي ضرورت آن حتمي است.
¢در شرايط كنوني چگونه ميتوان ديدگاههاي ايشان را درباره توسعه، راهبردي و كاربردي كرد؟
£در وضعيت كنوني، آنچه در دستور كار حاكمان است با ديدگاههاي مهندس فاصله زيادي دارد. فضاي رسانهاي هم مهيا نيست كه اين الگو مطرح و نقد شود و توسعه يابد و احياناً تكميل گردد. نيروهاي مستقل و اپوزيسيون قانوني هم خيلي حساسيت به اين موضوع نشان نميدهد. ميماند كاري كه عدهاي معدود، همچون چشمانداز ايران و ديگران، ميتوانند انجام دهند. براي شروع ميتوان چند كار انجام داد:
1ـ طرح مرتب آن در نشريههايي مثل چشمانداز ايران از طريق مصاحبه و نظرخواهي از متفكران علاقهمند به توسعه ايران، از مخالف و موافق و منتقد
2ـ برگزاري سمينارهايي از نخبگان اقتصادي، اجتماعي و سياسي جامعه
3ـ برگزاري كنفرانسهايي در دانشگاهها و مراكز علمي و مذهبي
4ـ ايجاد گروههاي كاري از متخصصان رشتههاي مختلف
5ـ برگزاري نشستهايي بين احزاب سياسي و طرح بحث
¢مهندس سحابي از تدوين “ميثاق ملي” سخن رانده است. چگونه ميتوان ميثاق ملي مورد ادعاي ايشان را تدوين و نهادينه كرد؟
£در دوران عجيبي به سر ميبريم. هنوز بعد از 27 سال عدهاي ميگويند كه آيتالله خميني به دموكراسي و جمهوريت اعتقاد نداشته و عدهاي ثابت ميكنند كه داشته است. ما در شرايطي هستيم كه امريكا، دور تا دور كشور ما را محاصره نظامي كرده است و طرحهايي افشا شدهاند كه دخالت نظامي امريكا را قريبالوقوع ميدانند و امريكا كشوري است كه اولين اقدام نظامي خود را طي كودتاي 28 مرداد و بعد از جنگ جهاني دوم، در ايران آزموده است و بعدها در 40 كشور مستقيم و غيرمستقيم دخالت كودتايي و نظامي كرده است. در همين سالهاي اخير، كوزوو، يوگسلاوي، افغانستان و عراق مستقيماً توسط دخالت نظامي امريكا حكومتهايشان سرنگون شدهاند و به اصطلاح دموكراسي سرنخدار امريكايي در آنها “مستقر” شده است.
در چنين شرايطي جناحهاي هيئتحاكمه با هم بحث ميكنند كه امام خميني به جمهوريت معتقد بود يا نبود! خروجي اين بحثها معلوم است؛ اگر طرفي كه معتقد است ايشان به جمهوريت معتقد نبوده است، پيروز شود، ما بايد تجربه طالبان را در ايران تكرار كنيم كه عقلاً و حساً نه ممكن است و نه مقدور، فقط ميتواند توان فيزيكي و روحي اين كشور را تا نقطه صفر ـ همچون افغانستان ـ از بين ببرد. اگر گروهي كه جمهوريت را جزو اركان نظري آيتالله خميني ميداند پيروز شود، تازه آغاز كار است. همين تفسير مضيق از جمهوريت و دموكراسي، خيلي از نيروهاي اپوزيسيون مصلحتنگر و مسالمتجو را حذف ميكند و نميگذارد كه وارد مجلس شوراي اسلامي و انتخابات شود و نميتواند از سد شوراينگهبان به دلايل مختلف كه در انتخابات مختلف ديدهايم بگذرد و عملاً دموكراسي و جمهوريت فقط براي “خوديها” معني ميدهد، آن هم خوديهايي كه مرتباً حلقه آن تنگتر ميشود و در انتخابات مجلس هفتم كساني كه 26 سال در درون اين نظام و براي حفظ نظام خون دلها خوردهاند و خونها دادهاند، حذف شدند.
با اين حال و در اين شرايط پرتلاطم “اصول استراتژي ملي” مهندس سحابي را من در چهار محور خلاصه ميكنم:
1ـ استقلال و تماميت ارضي: كه از طريق توسعه همهجانبه مملكت امكانپذير است.
2ـ آزادي و دموكراسي: كه از طريق آزادي انديشه و بيان، مشاركت سياسي، اقتصادي و فرهنگي تمامي افراد جامعه مقدور ميباشد.
3ـ عدالت و اطمينان: كه باز هم از طريق توسعه همهجانبه اقتصادي، سياسي و فرهنگي ممكن خواهد شد.
4ـ عرفان عملي: كه از طريق تقدم مصالح ملي بر منافع و مصالح گروهي، حزبي و شخصي مقدور خواهد شد.
ملاحظه بفرماييد كه هركدام از اين چهار محور چقدر چالش برانگيز است و كار ميبرد. با اين حال، از دست ما و شما جز طرح و تكرار و تبليغ آنها كاري ساخته نيست. شايد براي فرهنگسازي آنچه در سوال پيشين گفتم لازم باشد و احتمالاً مقدور.
Tags: دکتر رفیعی, هویت ملی