در اواخر سال 1355 از طریق خانوادهی پسرعمویم ـ آقای محمد ولی رفیعی و همسرش سرکار خانم ثریا کمیلی ـ با جعفر والی آشنا شدم. این دوستی چهل سال ادامه داشت. در اولین برخورد، او را دردمند و دردآشنا یافتم. نقاط مشترک فراوانی بین ما بود. او هنرمندی پیشکسوت و مطلع از تحولات جهانی و ملی بود. او از بنیانگذاران تئاتر مدرن ایران بود. او سابقهی «چپ» داشت و تا آخر عمر در دفاع از عدالت و مردم و شرافت انسانی استوار باقی ماند. به مال دنیا و عناوین ظاهری پایبند نبود. او اعتلای فرهنگ غنی ایرانی را میجست. او جوش و خروش داشت. قادر به تحمل سکوت نبود. پس از انقلاب، مانند خیلیها، خانهنشین شد ولی همرنگ دوستان نشد. از کشور هم متواری نشد تا در خارج به اپوزیسیون بیمصرف تبدیل شود. از اجبار تنهایی و انزوای در داخل به کانادا رفت. در آنجا هم قرار نگرفت. دل به آنجا هم نبست. در آخرین مکالمه تلفنی به من گفت: «82 سال در این مملکت زیستهام، دوست دارم در همین مملکت بمیرم» در سالهای اخیر دو تحول در زندگی او به وقوع پیوست یکی امکان احیاء مختصر ملک موروثی در ده «ولیان» که سخت به آن وابسته شد و احساس میکرد که چیزی را دارد زنده میکند. خانهای ساخت با سلیقه و ابتکار و با رویکردی هنری تا به سهم خود در آباد ساختن این مملکت نقش داشته باشد و دیگر ارتباط با نسل جوان طرفدار هنر و تئاتر و بروی صحنه بردن چند «پیس». جعفر دوباره شور و شوق دهه 1340 را داشت. او تشنه بود که هرچه یاد گرفته است را به نسل جوان بیاموزد تا همچون خانه مادری، چیزی را در جوانان احیاء کند. شفاف و راستگو بود از اینکه در «معمای شاه» او را فریب داده بودند، برآشفته شد و اعتراض کرد.
اطلاعات وسیعی داشت، مسایل روز را خوب میفهمید. کاراکتر منحصر به فردی نسلی را داشت که پس از کودتای 1332 برای احقاق حق به هنر پناه برده بودند. تأثیرگذاری آنها در نسل جوان آن دوران کم نبود، شخصیتهای برجستهای ساخته شدند که در تئاتر و سینما و ادبیات و شعر و هنر، نمود داشتند. آنها اگرچه کار سیاسی نمیکردند و نقش اپوزیسیون نظام شاهنشاهی را نداشتند ولی محتوای چنین رسالتی را به عهده گرفته بودند.
او در آخرین روزهای عمرش هم، کار تئاتر میکرد. غم و اندوه و افسوس آدم موقعی به حد طاقتفرسا رسید که در تشییع جنازهی او افراد معدودی شرکت کرده بودند که با شرکت در موارد مشابه نسل جوان مقلد، قابل مقایسه نبود و این مقایسه موقعی دردآفرین شد که دوست قدیمی او شفاهاً پیام داده بود و از شرکت در تشییع جنازه عذر خواسته بود چون «جلوی دوربین» بود؟!
آخر یک هنرمند حدود هشتاد ساله اگر یک روز فیلمبرداری را تعطیل میکرد و جوانان همراه خود را به تشییع جنازهی جعفر والی میآورد، ارزشمندتر از ادامهی فیلمبرداری نبود؟ آدم با این رفتارها یاد «کرگدن شدن» و یا «سُم داشتن» میافتد که یک بیماری مسری به جان همه افتاده است. بریدن از ارزشها و پاسداری از منافع! روحش شاد و یادش ابدی باد.
حسین رفیعی ـ بهمن 1395