در چند هفته گذشته، تحولات بزرگي در كشورهاي عربي رخ داده است. مردم جنوب سودان مستأصل از حاكم اسلامي كشور و كشتارهاي وسيع دارفور، رأي به جدايي جنوب اين كشور دادند و عملاً سودان كوچكتر شد. چشمانداز جنوب سودان مسيحي معلوم است، نفوذ بيشتر غرب در اين منطقه را خواهيم داشت. آيا اين شكست حاكم سودان نيست كه نتوانسته سودانيهاي مسيحي را جذب حكومت مركزي كند؟ در تونس، اين كشور مستقل شده از استعمار فرانسه پس از يك دوره حكومت رهبر استقلالطلب آن ـ بورقيبه ـ با ديكتاتوري چنددهه و جانشيني او با ديكتاتور ديگري ـ بن علي ـ براي بيش از بيستسال و با حمايت و كمكهاي نظامي امريكا، مردم به جان آمده از آن شرايط به ميدان آمدند و رهبر اسلامي آن اشتباه عمرالبشير سودان را نكرد كه همهچيز را به يكباره «اسلامي» كند. غنوشي به صراحت گفت حكومت يك امر قراردادي است بين مردم و حاكمان و در عين حال با زمانبندي مشخص و معين. اين رهبر مسلمانان تكثر در تونس را پذيرفته است و هوشيارانه اسلام را از حكومتگران جدا كرد.
در مصر، دستاوردها مهمتر و پرجاذبهتر بود. اخوانالمسلمين با زيركي اعلام كردند كه «بهدنبال حكومت اسلامي نيستند و جنبش مردم مصر يك جنبش مردمي و دموكراتيك است.» اخوانالمسلمين اين نحله فكري پرسابقه كه بيش از يكصدسال حضور فكري در مصر دارد و بيش از پنجاهسال تجربه كار تشكيلاتي، دشمنان مردم مصر را خلعسلاح كرد و با اين موضعگيري خود، راه رشد و توسعه دموكراسي در مصر را بازگذاشت.
عقبنشيني ديكتاتور سيساله مصر كه ارتش اين كشور را به امريكا و اسراييل وابسته كرده و بيش از پنجاه ميليارد دلار در اين مدت براي ارتش مصر از امريكا كمك گرفته است و ثروت خانوادهاش در خارج از كشور تقريباً معادل اين مبلغ تخمين زده ميشود، پديدهاي قابل تحليل است.
پادشاه اردن، بلافاصله تقاضاي معترضان در تغيير دولت را پذيرفت و رئيسجمهور ديكتاتور يمن، اعلام كرد كانديداي انتخابات آينده نخواهد شد.
هنوز از تحولات در عربستان، بحرين، كويت و… خبري نيست و با دادههاي كنوني نميتوان در مورد اين كشورها پيشبيني كرد، ولي دستاوردهاي مردم در تونس، مصر، يمن و اردن به اندازه كافي قابلتوجه و تحليل هستند:
پس از فروپاشي شوروي و پايان جنگسرد، امپراتوري قدرتمند امريكا و متحدان غربي آن با تجربهگيري از سقوط شاه ايران و ديكتاتورهاي فيليپيني و نيكاراگوئه به اين جمعبندي رسيدند كه حمايت از رژيمهاي ديكتاتوري منافع درازمدت غرب را ممكن است برآورده نكند و بايد در ظاهر هم كه شده از روند دموكراتيزاسيون اين كشورها دفاع كرد. در خاورميانه اين تز شكل ديگري به خود گرفت؛ منابع انرژي، متحدان پروپاقرصي چون عربستان، بحرين، امارات، يمن و مصر، از يكسو، وجود اسراييل و حفظ امنيت آن، طالبان در افغانستان و صدام در عراق و جمهوري اسلامي برآمده از يك انقلاب مردمي ازسوي ديگر شرايطي بودند كه بر پيچيدگي كار ميافزودند، از اينرو اشغال دو كشور افغانستان و عراق و روند دموكراتيزاسيون ويژه اين دو همراه با تحت فشار قراردادن ايران از طريق مسئله هستهاي و تحريمهاي اجماعي در دهسال گذشته تا حدودي كنترل اين بخش از خاورميانه را محقق ساخته است.
در تونس خروج ديكتاتور، ضروري بود تا امريكا متحد بيستساله خود را فداي روند دموكراتيزاسيون هدايتشدهاي كند كه با شعارهاي غرب بتوان آن را هماهنگ كرد، ولي قضيه در مصر متفاوت است. مصر كشوري بزرگ با 80 ميليون جمعيت و سابقهاي پدرانه در جهان عرب كه پس از قرارداد كمپديويد به معتمدي قابل اعتماد براي امريكا و اسراييل درآمده بود، تنها با ديكتاتوري سيساله حسني مبارك ميشد اين اتحاد را حفظ كرد و زيرساختهاي اقتصادي، نظامي را در آن راستا جهت داد. در سيسال گذشته تنها اردن و تا حدودي قطر با اسراييل نزديكي رسمي برقرار كردهاند و نهتنها مشكل اعراب و اسراييل در مسئله فلسطين حل نشده است كه هنوز چشماندازي هم براي حل آن متصور نيست. قول و قرارهاي شداد و غلاظ بوش پسر و اوباماي دموكرات هم تاكنون به نتيجهاي در اين مورد نرسيده، بلكه در عمل به بنبست رسيده است و به قول چامسكي ـ انديشمند واقعگراي امريكايي ـ قرار هم نيست به جايي برسد. پس روند دموكراتيزاسيون در كشورهاي عربي را ديگر نميتوان خيلي موكول به حل مسئله فلسطين كرد.
ازسوي ديگر، مردم كشورهايي چون مصر، يمن و تونس هم جانشان به لب رسيده است. تحقير و فقر مردم و فساد حاكمان روند را به نقطه شكنندهاي هدايت ميكند كه اگر براي آن فكري نشود ممكن است از كنترل خارج شوند و ديگر جمعوجور كردن آنها مقدور نشود، از اينرو با خروج ديكتاتور تونس از كشور و عقبنشيني ديكتاتور يمن و قول اصلاح احتمالاً شرايط در حالت كنترل حفظ خواهد شد. در مصر جريان پيچيدهتر و مشكلتر است، از يكسو بايد از دموكراتيزاسيون دفاع كرد و ديكتاتور را بايد به عقبنشيني واداشت و از سوي ديگر اتحاد مصر با غرب و اسراييل را حفظ كرد. حمايت امريكا از اين دو امر، نتيجه جمعبندي ديپلماسي امريكا و غرب است.
در سالهاي اخير امريكا به متحدان عرب خود هشدارهايي در مورد شرايط شكننده آنها دادهاند، ولي چون اين متحدان تهديد را جدي نديدهاند اقدامي مؤثر نكردهاند. جنبش مردم تونس و بهدنبال آن در يمن و مصر تهديد را جدي كرد، در اين مرحله بايد بهطور جدي دست به كار ميشدند. ديپلماسي خارجي امريكا روي مصر متمركز است تا بتواند اين كشور را همچنان متحد آينده خود نگهدارد و كارشناسان اقتصادي، سياسي، استراتژيك و فرهنگي امريكا هماكنون به ديكتاتورهاي مصري راهحل نشان ميدهند. افزايش حقوق 15درصدي شش ميليون كارمند دولت در مصر، يكي از اين راهحلهاست. نكته ديگر، كنترل جمعيت معترض خودجوش از طريق 30 حزب سياسي مصري است كه مؤثرترين و بانفوذترين آنها احزاب اسلامي هستند.
رهبران اسلامي در تونس و مصر با توجه دقيق به پديده طالبان و بنلادن از يكسو و جمهوري اسلامي از سوي ديگر و مسلمانان حاكم در تركيه از ديگر سو، عملكردي بسيار هوشمندانه و مفيد تاكنون از خود نشان دادهاند و در عمل توانستهاند تكثر و شرايط دموكراتيك را در اپوزيسيون اين كشور حفظ كنند تا با حفظ وحدت اپوزيسيون دستاوردهاي بيشتري بهدست آورند.
به نظر ميرسد چشمانداز آينده در اين كشورها الگوي موفق تركيه باشد. امروز ديپلماسي تركيه در جهان اسلام مؤثرتر و نافذتر از ديگر ديپلماسيها در دفاع از حقوق مردم مسلمان تحت ستم بوده است. ديگر نه اخوانالمسلمين مصر، اخوان دهه 1960 است و نه روشهاي طالباني و بنلادني كارايي دارد.
شناخت شرايط پيچيده جهان و منطقه و تغييراتي كه در كشورهايي چون چين و هند در حال ظهور هستند امكاناتي براي جهان اسلام فراهم كرده كه با عقلانيت و ديپلماسي مثبت خواهد توانست نخست جايگاه جديدي در جهان مدرن براي خود ايجاد كند و ديگر اينكه از يك بلوك منفعل به بلوكي تأثيرگذار تبديل شود و بتواند از منافع خود دفاع كند.
ايران در يكصدسال گذشته پيشروي تحولخواهي جهان اسلام بوده است. 104 سال پيش ضرورت تدوين قانوناساسي، تشكيل مجلس شورايملي و عدالتخانه و مليكردن نفت در 58 سال پيش و 32 سال پيش، انقلاب دوباره در راستاي اهداف انقلاب مشروطه در اين كشور به منصه ظهور رسيده، هرچند هيچيك تحقق كامل نيافتند. در همين راستا بايد جنبش مردم عرب را آزاديخواهانه و عليه ديكتاتوريهاي وابسته ديد.