حسین رفیعی
اول: مقدمه
از عهد باستان، کشورها سعی داشتهاند که رقبای خود را کوچک و امکانات مادی- انسانی آنها را کمتر کنند. جنگهای امپراتوران چینی-ژاپنی، ایران- رم، مصر- امپراتوری اسلامی، ایران- امپراتوری اسلامی، امپراتوری عثمانی-اروپا و … باهدف تضعیف رقیب و قدرتمند شدن خود، اتفاق افتادهاند. طرح اخیر صهیونیستهای مسیحی–کلیمی و نئوکانهای آمریکا هم برای خاورمیانه از این نوع است؛ آنها پنج کشور را از بین چهارده کشور میخواهند بسازند که درواقع اینیک طرح استعماری نوین است!
دوم: ایران
حمله «اسکندر» به ایران، حمله «عمر» به ایران، جنگ پادشاه صفوی با امپراتوری عثمانی، شکست ایران درنبرد «چالدران»_که منجر به جدایی قسمت بزرگی از مناطق کردنشین ایران ازکردهای کنونیِ پراکنده در کشورهای ترکیه، سوریه و عراق شد_، جنگ انگلیس با «محمدشاه قاجار»_ که به جدایی افغانستان از ایران ختم شد_ و جنگ ایران و روس_ که به شکست ایران و قراردادهای «ترکمانچای»، «گلستان» که به جدایی پنج کشور کنونی قفقاز منجر شد_، نمونههایی از درگیری امپراتوری ایران با همسایگان است. ایران کنونی، باقیمانده از امپراتوریهای بزرگ دورهی هخامنشی، ساسانی و حتی صفوی است که تا این حد کوچکشده است.
سوم: زمان «کوچکسازی» کشورها
تجربهی تاریخی نشان میدهد که کوچکسازی کشورها، از طرف رقیب، زمانی انجام میشود که رقیب در موضع ضعفِ داخلی باشد، حمله اسکندر و اعراب به ایران، دقیقاً در این وضعیت انجام شد. شکست چالدران از امپراتوری عثمانی و رضایت پادشاه صفوی به جدایی کردها از ایران همچنین موقعیتی داشت. جنگ «فتحعلی شاه قاجار» با امپراتور روس همزمانی اتفاق افتاد که فساد دستگاه حکومتی قاجار و عقبماندگی فنّاورانه آن از روسیه، وضعیت را به نفع روسیه فراهم کرده بود. فروپاشی امپراتوری عثمانی در دوران جنگ اول جهانی، که از طرف انگلیس-فرانسه در سال 1915 طراحی و در 1916 عملیاتی ( و به توافق «سایکس–پیکو» معروف است) شد، زمانی بود که امپراتوری عثمانی در پایان دورهی فساد و ناتوانی خود قرار داشت. «مدرس» نیز در ملاقات با «سلطان محمد پنجم» در سال 1915، فساد دستگاه خلافت و افول آن را پیشبینی کرده بود. میتوان گفت توافق «سایکس-پیکو» را بر پایهی اختلاط قومی-مذهبی کشورهای اسلامی کنونی از امپراتوری عثمانی، شکل دادند تا استخوان تیزی باشد لای زخم مردم این منطقه که در مواقع مناسب، فعال شود و بحرانآفرینی کند! علاوه بر این موارد، عراق، بهعنوان کشوری متشکل از کرد، عرب، سنی و شیعه، سوریه کشوری با جمعیتی از کرد، عرب، ترکمن، سنی و شیعه و عربستان، کشوری متشکل از سنی و شیعه، مصر، اردن، فلسطین و سایر کشورها، همچنین وضعیتی پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی داشتند.
در توافق «سایکس-پیکو»، سوریه، لبنان و سیلیسیای ترکیه در کنترل فرانسه، فلسطین، اردن، مناطق اطراف خلیجفارس و بغداد به بریتانیا واگذار شدند. در آن توافق بیانشده بود که انگلیس و فرانسه بهطور مؤثری این مناطق را کنترل خواهند کرد و کنترل از طریق حکومتها و مدیریتهای سیاسی این کشورها_که عرب خواهند بود_، (یعنی دستنشانده)، تحقق خواهد یافت. شمال سوریه و بینالنهرین منطقهی نفوذ فرانسه و عربستان و درهی اردن منطقهی نفوذ بریتانیا خواهند بود و بیتالمقدس با مدیریت بینالمللی اداره خواهد شد. در قرارداد دیگری که بین «حسین شریف مکه» و «مک ماهان» (Mc.Mahan) ؛ نماینده انگلیس امضا و در بیانیهی «لورنس عربستان» (T.E.Lawrence) در 1915، مقرر کردند که اعراب در جنگ اروپا-امپراتوری عثمانی، از اروپا حمایت کنند و در مقابل، خود اعراب بر مناطق خود حکمرانی کنند. این توافق در تضاد با قرارداد «سایکس-پیکو» بود.
علاوه بر اینها، قرارداد «سایکس-پیکو» محرمانه بود و فقط روسیه از آن مطلع بود. پس از انقلاب 1917 بلشویکها در آرشیو تزار، این قرارداد پیدا و افشا شد. انگلیسیها مجبور شدند در 26 نوامبر 1917 در روزنامه گاردین منچستر آن را به زبان انگلیسی هم منتشر کنند. در میان جزئیات این توافق کنترل بریتانیا بر اردن، جنوب عراق، بندر حیفا، عکا و رودخانه اردن، دیده میشد که دسترسی بریتانیا را به مدیترانه ممکن میساخت.
قرارداد سومی هم انگلیسیها با صهیونیستها امضا کردند که در تضاد با قرارداد «سایکس-پیکو» و «مک ماهان- شریف مکه» بود. از ژانویه 1915 موضوع «آیندهی فلسطین» و واگذاری بخشی از آن به صهیونیستها در کابینهی بریتانیا مطرح شد و در 1917 «بالفور»؛ وزیر خارجه بریتانیا، بیانیه معروف خود مبنی بر واگذاری فلسطین به صهیونیستها را صادر کرد. هشتادوپنج سال بعد در سال 2002 ، «جک استراو»؛ وزیرخارجه انگلیس در مصاحبهای با صراحت رفتار استعماری بریتانیا را در تضاد با قول و قرار با اعراب، اعلام کرد. با این مقدمات، زمان برای کوچکسازی و اعمالنفوذ در کشورهای متحد در امپراتوری عثمانی، فراهمشده بود.
این جزئیات، به این دلیل مطرح شد که سابقهی تاریخی و اهداف کوچکسازی مجدد کشورهای منطقه را بیان کرده باشم. در ادامه بخشی دیگر از تغییرات منطقه را بیان خواهم کرد:
چهارم: تشکیل اسرائیل، انقلاب ایران
در 1948 اسرائیل در یک توافق بین غرب و شوروی، باهدف توطئه علیه مسلمانان منطقه رسمیت یافت. در 1357 انقلاب ایران، وابستگی و اتحاد ایران-غرب را گسست. از 1948 بیش از 12 جنگ در منطقه بین اعراب- اسرائیل و غرب–مسلمانان انجامشده و در کشورهای افغانستان، لیبی، سوریه و عراق، جنگ و درگیری مسلمان-مسلمان و آمریکا-مسلمان، گویی دائمی شده و تاکنون چشمانداز صلحی در آن مشاهده نمیشود. در هفتادویک سال گذشته طبق محاسبات یک استاد دانشگاه در پاکستان، «عدم نفع» مسلمانان منطقه به دلیل حضور اسرائیل و جنگهای منطقهای، بیش از 15 تریلیون دلار بوده است. به قول «ترامپ»، فقط آمریکا از 2001، هفت و سهدهم تریلیون دلار خرج جنگ منطقه خاورمیانه کرده که بیشتر آن برای صنایع نظامی–نفتی پرداختشده و مالیاتدهندهی آمریکایی، آن را پرداخته است.
اسرائیل پس از پیروزی در جنگ 1973، غرب و تقریباً جهان را قانع به پایداری خود در منطقه کرد و با داشتن زرادخانه هستهای که از 80 تا 400 کلاهک تخمین زدهشده، احساس پایداری-قلدری میکند و تمامی توافقات با فلسطینیها و نهادهای بینالمللی را به هیچ انگاشته!
پس از انقلاب ایران و رویکردهای دفعی حاکمان علیه کشورهای مسلمان و اسرائیل، عکسالعملهای آمریکا و اعراب، تحولات زیر را به نفع اسرائیل، علیه انقلاب ایران و مسلمانان منطقه منجر شده است:
نظامی شدن منطقه بهوسیلهی بازیگران سیاسی خارج از منطقه
پیمانهای نظامی و واگذاری پایگاههای نظامی به کشورهای غربی
تبدیل تضادهای اعراب-اسرائیل، مسلمان–امپریالیسم به تضادهای سنی-شیعه و اعراب-ایران
تجاوز اسرائیل به سرزمینهای شناختهشدهی فلسطینیها از طریق محافل بینالمللی و وقتگذرانی اسرائیل تا درنهایت تشکیل دولت فلسطینی منتفی شود.
انشقاق در میان نیروهای فلسطینی و مشکل رهبری آنها
توقف روند دموکراتیزاسیون «بهار عربی» و کنترل آن بهوسیلهی نیروهای سرکوبگر
تخریب زیرساختهای کشورهای اسلامی در منطقه و فقیرتر شدن این کشورها
رهایی آمریکا از نفت خاورمیانه و اقتصادی شدن استخراج نفت و گاز شیل(shale) در آمریکا
هور بنیادگرایان اسلامی (القاعده، طالبان، داعش و….) و ایجاد تضادهای «آنتاگونیستی» بین مسلمانان
فقدان آرامش در منطقه که ضرورت توسعه است؛ جنگ و درگیری در کشورهای افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و هشت سال در ایران و عقیم کردنِ توسعه در کل کشورهای منطقه
این تحولات به نفع اسرائیل و به ضرر کشورهای اسلامی بوده ولی هنوز یک مسئله اسرائیل را تهدید میکند؛ قدرتهای بالقوهی کشورهای اسلامی. کشورهایی مانند مصر،ترکیه، ایران، عراق و…….که در نزدیکی اسرائیل زندگی میکنند، آنها به شکل بالقوه برای اسرائیل خطرناک هستند. اگرچه اسرائیل با مصر به توافق رسیده و با ترکیه روابط رسمی دارد و با ایران در زمان «پهلوی» روابط صمیمی داشته ولی پس از انقلاب ایران و به قدرت رسیدن مسلمانان در ترکیه، روابط این کشورها با اسرائیل تشنجزا (با ترکیه) و حتی تخاصمی (با ایران) شد و خطراتی اسرائیل را تهدید میکند. آقای «ظریف» بهدرستی تکرار کرده است که اسرائیل میگوید: «ایران خیلی بزرگ است» و قصد کوچک کردن آن را دارند!
پنجم: عوامل امنیت ملی
امنیت ملی هر کشوری چهارپایه دارد که عبارتاند از:
1-توسعه گسترده سیاسی؛ آزادی احزاب، سندیکاها، نهادهای مدنی و چرخش نخبگان در قدرت است. توسعهی سیاسی، مردم هر کشور را به دخالت مستقیم در اداره و تحولات کشورش درگیر میکند و هیچکس احساس حذف نخواهد کرد.
2-توسعه اقتصادی و بهبود معیشت مردم؛ مردم هر کشور با توسعه اقتصادی این احساس تعلق عمیق را باسیاستهای کشورشان پیدا میکنند که راه معقول معیشت آنها از آرامش و توسعه کشورشان میگذرد و از نعمتهای کشور بهره میبرند و از فقر، تبعیض و بیماری رهایی مییابند.
3-ایجاد ارتباط عاطفی با افکار عمومی مردم جهان؛ با روش توریسم، ارتباطهای ورزشی، فرهنگی، هنری، علمی، رسانهای و……
4- توسعه علوم و فنّاوری نظامی برای دفاع از مرزها و مردم کشور
یکی از شاخصهای مهمی که میزان نظامیگری یک حاکمیت را نشان میدهد، شاخص تعداد کارکنان نظامی/شبهنظامی به تعداد پزشکان در آن کشور است که در اینجا آن را در مورد کشورهای منطقه توضیح میدهیم:
ایران بالاترین شاخص نظامیگری را در منطقه دارد درحالیکه در توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی و ایجاد ارتباط با مردم جهان جزء عقبماندهترین کشورهای منطقه است. توسعه همگون این چهار عامل، امنیت ملی را تأمین میکند و صرفاً تأکید بر وجه نظامی محض بههیچوجه عامل پایدار امنیت نیست. فروپاشی شوروی، امپراتوری عثمانی، سقوط «صدام»، «قذافی»، «محمدرضا شاه» در دوران اخیر و فروپاشی امپراتوری ساسانی و صفویه درگذشته این امر را بهخوبی نشان میدهد.
مقایسه نسبت کارکنان نظامی و شبهنظامی ایران و کشورهای منطقه در سال 2012 (Who.org sipri.org)
* شاخصهای راهبردی امنیت در جمهوری اسلامی.
مرکز بررسیهای استراتژیک ریاست جمهوری (ccs.ir) برگرفته از سازمان بهداشت جهانی و انستیتو بینالمللی صلح استکهلم
ششم: عدم امنیت اسرائیل و ایران
قبل از انقلاب ایران، اسرائیل از طرف کشورهای سوریه، عراق، لیبی، جبهه مقاومت و مردم کشورهای اسلامی که حتی دولتهایشان با اسرائیل رابطه دوستانه داشتند، احساس عدم امنیت میکرد. بعد از انقلاب، ایران به کشورهای ضد اسرائیل پیوست و عدم امنیت اسرائیل بیشتر شد. در زمان کنونی با وضع عراق، سوریه و لیبی، امنیت اسرائیل افزایشیافته ولی هنوز از طرف کشورهای بزرگ اسلامی (مصر، ترکیه، ایران و عراق) بالقوه و از سوی ایران به شکلِ بالفعل، احساس عدم امنیت برای آینده دارد. ازاینجهت است که فروپاشی(کوچک کردن) این کشورها، میتواند آیندهی اسرائیل را امنتر کند. اسرائیل، علیرغم تجهیزات نظامی پیشرفته، حتی هستهای و اقتصادی( پیشرفته نسبت به کشورهای منطقه)، دموکراسی درونی و بحرانهای سه کشور جبهه مقاومت، به دلیل عدم پذیرش آن توسط مسلمانان و عدالتخواهان جهان احساس عدم امنیت میکند. علاوه بر اسرائیل، کشورهای مسلمان منطقه خلیجفارس هم از بزرگی ایران احساس عدم امنیت میکنند.
ایران به دلیل بحرانهای داخلی (شکاف طبقاتی، شکاف بین حاکمیت و اقشار متوسط شهری، تخریب محیطزیست، تخریب سرمایه اجتماعی، آسیبهای اجتماعی، فرار مغزها و سرمایه، فساد مالی اداری (سیستماتیک-شبکهای-رفتاری) و بحرانهای خارجی با کشورهای غربی، منطقه و ….، علیرغم قدرت نظامی که داراست، در موقعیت آسیبپذیری قرار دارد که در تداوم شرایط کنونی میتواند به کوچکتر کردن ایران منتهی شود.
هفتم: طرح صهیونیستهای مسیحی و یهودی برای منطقهی خاورمیانه
طرح کوچک کردن کشورهای خاورمیانه از سالها پیش در دستور کار نئوکانها ، صهیونیستهای مسیحی و اسرائیل قرارگرفته است. اولین کسی که روی پروژه تجزیهی کشورهای اسلامی کارکرده است «برنارد لوئیس»(1916-2018) انگلیسی_یهودی و طرفدار صهیونیسم جهانی است. او کارشناس سیاسی جهان اسلام، عرب و عثمانی است و هفتادسال در این زمینه کارکرده است. او 31 سال سردبیر ارشد دانشنامه اسلام، و کمک سردبیر کتاب یازدهجلدی «تاریخ اسلام کمبریج» (Cambridge History of Islam) بوده و بیش از 200 مقاله و 37 جلد کتاب درباره تاریخ و سیاست اسلام، یهودیت، آسیای غربی نوشته و چهار فیلم مستند از او بهجامانده است. او تنها یک خاورشناس و محقق علمی نیست. کارهای او هدفدار است و قصد مقابله با جهان اسلام و به نفع غرب و اسرائیل را دارد. او که مورد اعتماد اسرائیل و نئوکانهای آمریکایی هم بود در سال 1974 به آمریکا رفت و در دانشگاه «پرینستون» مشغول تدریس شد. او در آمریکا در «کمیسیون سهجانبه» و «پروژهی برای سده جدید آمریکا» (Project for The New American century) فعال بوده است. نئوکانهای دستگاه مدیریت «بوش پسر» که طراح و مجری حمله به افغانستان و عراق بودند با او همکاری نزدیک داشتند. بر اساس طرحی که او ریخته و به نام «طرح برنارد لوئیس» (Bernard Lewis Plan) معروف است، آنقدر نئوکانها را جذب کرده بود که «دیک چنی» معاون بوش پسر، در گفتگویی در سال 2004 اعلام کرد که: «طرح برنارد لوئیس مبدل به سیاست خارجی دولت شده است.» طرح او مخفی بود تا در 24 آوریل 1979(4 اردیبهشت 1358) مجله هفتگی Executive Intelligence review که طی گزارشی، طرح لوئیس را افشا کرد: در گردهمایی سری «گروه بیلدربرگ»، برنارد لوئیس طرح تجزیهی خاورمیانه را اعلام کرده است. در این طرح آمده است که: «با آتشافروزی و پدیدآوران یکسری جنبشهای جداییخواهانه میان کردها، آذریها، بلوچها، اعراب ایران، کشورهای کوچکِ نوپایی ایجاد شوند تا با یکدیگر رقابت کنند» و «این جنبشها نهایتاً خطر و تهدیدی برای حاکمیت ترکیه، عراق ، پاکستان و دیگر کشورهای همسایه نیز ایجاد خواهد کرد.» طرح لوئیس علاوه بر تجزیهی ایران در خطوط قومی و زبانی پیشنهاد داده است که شورش افکنی برای استقلال اقلیتهای قومی مانند دروزیهای لبنان، علویهای سوریه، قبطیهای اتیوپی، فرقههای صوفی سودانی و قبایل عرب را باید دامن زد. طرح لوئیس سه مرحله دارد:
1- ترویج بنیادگرایی اسلامی در کشورهای اسلامی تا موجب شورش و انقلابهایی در این کشورها شود.
2- با ایجاد تزلزل اقتصادی و سیاسی و ایجاد تفرقه، سرنگونی دولت مرکزی فراهم و سرانجام اسباب فروپاشی این کشورها و تکهپاره شدن آنها فراهم شود.
3- این تنشها موجب به وجود آمدن کشورهای نوپا در منطقه از دل کشورهای بزرگی همچون ایران، عراق، سوریه، افغانستان و پاکستان خواهند شد. این کشورهای جدید مستعمرات نوین بریتانیا ، آمریکا و اسرائیل خواهند بود.
«اوباما» به لحاظ منافع حزبی (دموکرات آمریکا) و ویژگیهای شخصی او با این طرح مخالف بود و سعی کرد ایران را در اداره خاورمیانه شریک کند که مسئولان ما این طرح را یا نشناختند و یا نخواستند که اجرایی شود. در ماه ژوئن 2006 ، خانم «رایس» وزیر امور خارجه بوش پسر، در تلآویو و در حضور نخستوزیر اسرائیل، «اولمرت»، اصطلاح «خاورمیانهی جدید» را مطرح کرد که عملیاتی شدن طرح لوئیس، بود. او گفت که خاورمیانه در شرایط کنونی «درد زایمان» را تحمل میکند تا خاورمیانهی جدید متولد شود. این بیان، تائید مجددی بود بر نقشه راه امریکا، انگلیس و اسرائیل در خاورمیانه. این طرح تدوینشده بود که طبق آن، در مراحل متعددی طبق سالیان متمادی ناپایداری، آشوب و خشونت از لبنان، فلسطین، سوریه و عراق تا خلیجفارس، ایران و افغانستان را در برگیرد. شروع اجرایی این طرح با حمله به لبنان آغاز شد و درصدد اعمال فشار برای آشوب سازنده (Constructive chaos) در تمام منطقه است.
«آشوب سازنده»، شرایط را طوری فراهم خواهد کرد تا نقشه جغرافیای جدیدی برای منطقه و برای نیازهای ژئواستراتژیک غرب و اسرائیل، فراهم سازد. این طرح در تداوم طرح تخریب خلاق(Creative Destruction) است که قبلاً از طرف «مارک لوین» (Mark Levine)، فیلسوف محافظهکار، بیانشده بود. قبلاً «برژینسکی»، تئوریسین کهنهکار و معروف آمریکایی در کتاب خود، The Grand Chessboard، از خاورمیانهی مدرن و «بالکان اوراسیا» سخن گفته بود که کشورهای آسیای میانه، قفقاز و تا حدی ایران و ترکیه را در برمیگیرد، یعنی بالکانیزه کردن خاورمیانه! حملهی آمریکا به افغانستان در 2001 و عراق در 2003 و وضعیت کنونی سوریه، بحران لیبی، نوعی «آشوب سازنده » هستند که «تخریب خلاق» را هم همراه داشتهاند.
هشتم: نقشهی خاورمیانهی جدید
از اواخر سال 2006، نقشهی خاورمیانهی جدید، منتشر شد. این نقشه که شامل افغانستان و پاکستان هم میشد، در محافل غربی، ناتو و سازمانهای نظامی غربی، دستبهدست میشد. این نقشه از طرف سرهنگ دوم آکادمی ملی جنگ آمریکا «رالف پیترز» (Ralph Peters) در نشریهی نیروهای مسلح (Armed Forces) در ژوئن 2006 چاپشده است. ضمناً این نقشه در آکادمیهای نظامی آمریکAا، از آن زمان تدریس میشود.
سرهنگ دوم بازنشسته؛ رالف پیترز، در کتاب خود به نام «هرگز جنگیدن را متوقف نکنید» این نقشه را مطرح کرد. بعدها نشریه نیروهای مسلح آمریکا آن را بانام «مرزهای خون: خاورمیانه بهتر، چگونه خواهد بود» (Ralph Pelers, “blood borders: how beter Middle East World look” , Armd Forces Journal, june 2006 ) با توضیحات رالف پیترز، هم منتشر کرد. پست سازمانی نهایی این سرهنگ دوم، معاون اطلاعاتی وزارت دفاع آمریکا بود. او یکی از مؤلفین مقالات و کتب متعدد مربوط به استراتژی نظامی آمریکا و رمانهای جنگی، در سالهای گذشته و در حال حاضر بوده و هست. به نظر میرسد که اگرچه این طرح به نام سرهنگ دوم پیترز، منتشرشده ولی موضع پنتاگون بوده است و شیوهی انتشار آنیک ترفند نبوده باشد.
«مارک لوین» بهصراحت گفته که نئولیبرالها، نئوکانها و درنهایت بوش پسر به «تخریب فعال» به این دلیل تأکیددارند تا نظم جدیدی در جهان برقرار کنند.
سرهنگ دوم پیترز، نوشته است که «مرزهای بینالمللی همیشه عادلانه نیستند. بلکه حدی از عدم عدالت و اختلاف را بیان میکنند؛ اختلاف یعنی آزادی سرکوب، تحمل و بیرحمی، قانون و تروریسم یا حتی جنگ و صلح»
به اعتقاد وی بدترین مرزها در آفریقا و خاورمیانه وجود دارد که اروپاییها در قرن گذشته و در چارچوب منافع خود، آنها را ترسیم کردهاند. مرزهای آفریقا موجب کشتار میلیونها نفر شده و مرزهای ناعادلانه خاورمیانه – که از چرچیل تقلیدشده- مشکلات زیادی، بهجای وفاداری ایجاد کردهاند!
بهزعم این طراحان، تا ترسیم مجدد مرزهای جغرافیایی خاورمیانه؛ و درواقع بازنگری مرزهای کنونی، هرگز صلح در خاورمیانه محقق نخواهد شد و تا این مرزها تصحیح نشوند و مرزهای طبیعی (Organic) ایجاد نشوند، عدالت در خاورمیانه، تحقق نخواهد یافت.
به نظر آقای پیترز ، خاورمیانه از «رکود فرهنگی» رنج میبرد و باید درد و رنجهایی از این رکود را تحمل کند. چیزی که خانم رایس هم هنگام حملهی نظامی اسرائیل به لبنان آن را «درد زایمان» نامیده بود. ( و گفته بود که این درد ضروری و خاورمیانه، مجبور به تحمل آن است.)
وقتیکه در 15 سپتامبر 2006 ، این نقشه در کالج نظامی ناتو در رم ایتالیا مطرح شد، رئیس ستاد مشترک ارتش ترکیه به فرمانده ستاد مشترک آمریکا اعتراض کرد و در پاسخ شنید که این نقشه جدید خاورمیانه، موضع رسمی آمریکا نیست! اما برعکس، تحولات خاورمیانه این را نشان نمیدهد.
برژینسکی در کتابی که پیشتر گفته شد، ایران و ترکیه را دو دولت قدرتمند «بالکان اوراسیا» میداند که بالقوه استعداد ناپایداری به علت اختلافات قومی را دارند و اگر «هرکدام یا هردوی آنها به دلیل مشکلات داخلی ناپایدار شوند مسائل داخلی منطقه غیرقابل مدیریت خواهد شد.» بااینهمه به نظر میرسد که بالکانیزه کردن خاورمیانه را از عراق و سوریه شروعشده است تا بهتدریج نقشه خاورمیانه جدید آمریکا، انگلیس و اسرائیل را از طریق «تخریب و آشوب خلاق» اجرا کنند.
«بالکان اوراسیا» شامل 9 کشورِ قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، آذربایجان، ارمنستان و گرجستان (که قبلاً جز شوروی بودهاند) و افغانستان، میشود.
دو کشور دیگری که بالقوه جز اینها بیانشدهاند، ایران و ترکیه هستند که به لحاظ اقتصادی و سیاسی نقش مهمی دارند. هر دو کشور بر «بالکان اوراسیا» تأثیر جدی دارند و همزمان پتانسیل اختلاف داخلی آنها زیاد است. و اگر هر دو، یا یکی از آنها ناپایدار شوند، مدیریت مشکلات داخلی منطقه، ناممکن خواهد بود و جلوگیری از هژمونی منطقهای روسیه، بیاثر خواهد شد.
ملاحظه میشود که برژینسکی دموکرات، تلویحاً و بااحتیاط در مورداجرای «بالکان اوراسیا» در مورد ترکیه و ایران ، هشدار میدهد ولی نئوکان ها و جریان قدرتمند نظامی آمریکا، گوششان به این هشدارها بدهکار نیست. طرح برژنسکی را اوباما ، میخواست اجرا کند و برجام، قدم اول این طرح بود. در این طرح، ایران در تقسیم قدرت منطقه سهیم میشد و همراه عربستان، مصر، ترکیه در منطقه صلح و آرامش ایجاد میشد.
نهم: استراتژی جدید برای امنیت اسرائیل
در طرح دیگری، نئوکان ها، در سال 1996 یک طرح تحقیقاتی را شروع کردند بانام «استراتژی جدید اسرائیل در سال 2000». این نئوکان ها، همانهایی بودند که پس از انتخاب بوش پسر به قدرت رسیدند و مقام رسمی داشتند، مانند «داگلاس فیث» (Douglas Feith)، «جیمز کولبرت» (James Colbert) «ریچارد پرل» و دیگرانی که هماکنون در سطح معاونان وزارتخانههای خارجه، دفاع، خزانهداری و سیا شاغل هستند. خروجی این طرح تحقیقاتی، در آن قسمت که به بحث این مقاله مربوط میشود، عبارت است از:
اسرائیل روابط استراتژیک خود را با اردن و ترکیه باید شکل دهد، سوریه را ضعیف و محاصره کند. این کوشش باید متمرکز باشد بر ساقط کردن صدام از حکومت عراق. اینیک هدف استراتژیک برای اسرائیل است. حملات پیاپی اسرائیل به پایگاههایی در سوریه و عراق در راستای این طرح مربوط است تا مقاومتی جدی در سوریه و عراق شکل نگیرد.
«نتانیاهو» باید قبل از دیدار از آمریکا به دیدار پادشاه اردن رفته، او را تقویت کند و کنترل سوریه بر لبنان را ناپایدار سازد.
ترکیه و اردن، از راه همکاری با قبایل عرب که وارد سوریه میشوند، علیه سوریه وارد عمل شوند و برای الیت حاکم سوریه، مشکل ایجاد کنند. پس از سقوط صدام امکان ترسیم مجدد نقشه خاورمیانه، فراهم خواهد شد. اگر سازمان آزادیبخش فلسطین به آن کاملاً متعهد نباشد، اسرائیل تعهدی به قرارداد اسلو ندارد. سفارت آمریکا به بیتالمقدس باید منتقل شود.
این طرح تحقیقاتی در 1996 همراه با سایر تمهیدات باعث شد که آقای «کلینتون» در 1998 سند رسمی سرنگونی صدام را امضا کند و بوش پسر، در سال 2003 آن را با بهانههای واهی و دروغ و ایجاد جو تبلیغاتی، اجرا کند. ترامپ با به رسمت شناختن بیتالمقدس بهعنوان پایتخت اسرائیل و انضمام بلندیهای جولان به آن، این گامها را برداشته است.
طرح انحلال کشورهای عربی و تجزیه آنها به کشورهای کوچک از اوایل دهه 1980 در مطبوعات اسرائیل مطرح بوده مثلاً برای تجزیه عراق به سه کشور در «هارتز» در 06/02/1982 یک طرح جامع از طرف Oded Yimon روزنامهنگار معروف اسرائیل که وابسته به وزارت خارجه اسرائیل هم بوده است تحت عنوان «دهه 1980» منتشر شد. در این گزارش آمده است که اسرائیل باید امپراتور منطقه شود که از نیل تا فرات را شامل میشود.
کلیه کشورهای منطقه به علت اختلافهای درونی مذهبی یا قومی تجزیه و به کشورهای کوچکی تبدیل و هرکدام از اقمار اسرائیل شوند. تأکید اولیه در این تحلیل در مورد عراق است که به سه کشور، تبدیل شود. ازاینجهت بود که وقتی اقلیم کردستان عراق اعلام استقلال کرد، اسرائیل فوراً از آن استقبال کرد.
دهم: جنگ تنها وسیله برای ترسیم مرزهای جدید
اصل ثابتی در تاریخ بشر وجود دارد که جنگها وسیلهی تقسیم مجدد سرزمینها بوده است. در همین یکصد سال اخیر، جنگ جهانی اول هم در اروپا و هم در منطقهی ما (توافق سایکس-پیکو)، مرزهای جدیدی ایجاد کرد. جنگ جهانی دوم هم در اروپا تغییر جدیدی به وجود آورد و در منطقه ما اسرائیل را خلق کرد و پاکستان را از هند جدا کرد. اسرائیل با تداوم جنگها، مرتباً مرزها را تغییر داد و پاکستان دو شقه شد. پس از فروپاشی شوروی، جنگ بالکان مرزهای جدیدی را ترسیم کرد که از یوگسلاوی پنج کشور و جمعاً هفتکشور جدید متولدشده است. بههرحال این جنگ شروعشده است، توطئهها بسیار شناختهشده هستند و تقریباً مشابه به هم. هوشیاری ما برای جلوگیری از این توطئهها، درایت، استراتژی و تاکتیکهای جدیدی میطلبد.
یازدهم: هشدار دو سیاستمدار باتجربه
در سالهای گذشته، دو سیاستمدار معروف، «حسنین هیکل» و «گورباچف» هشدارهای معنیداری در عرصه عمومی دادهاند که در اینجا برای اطلاع مسئولان میآوریم. حسنین هیکل؛ روزنامهنگار برجسته مصری (مرگ 2016)، اندکی قبل از مرگش در روزنامه «الاهرام» هشداری جانسوز به کشورهای مسلمان منطقه داد. او، رونق اقتصاد غرب و روسیه را با به راه انداختن یک جنگ تمامعیار بین دو کشور تولیدکنندهی نفت منطقه؛ یعنی ایران و عربستان، مرتبط دانست. او پیشبینی کرد که چنین جنگی، قیمت نفت را به بشکهای حتی بیش از 200 دلار خواهد رساند زیرا:
-آمریکا احتیاجی به نفت خاورمیانه ندارد و روسیه از گران شدن نفت، سود فراوان خواهد برد.
-هدف دیگر این جنگ، کسب سود ناشی از فروش سلاحهای گوناگون به کشورهای درگیر جنگ و همسایههای نگران خواهد بود.
و هدف سوم آن؛ جلوگیری از رشد دو ابرقدرت چین و هند است که در سال گذشته با رشد اقتصادی دورقمی اروپا و امریکا را پشت سر گذاشتهاند و 50 درصد نفت خلیجفارس را میخرند.
هیکل به «رجزخوانی» های ایران و عربستان در پیروزی جنگ، انتقاد میکند و هشدار میدهد: چیزی که درنهایت به وقوع خواهد پیوست نابودی زیرساختها و کشته شدن صدها هزار نفر از نظامیان و غیرنظامیان دو کشور مسلمان ایران و عربستان است. او معتقد است که «برای آمریکا، روسیه و اتحادیه اروپا وضع متفاوت است آنان علاوه بر دستیابی به هر سه هدف گفتهشده، اسرائیل یار غار آمریکا و کارتلهای اسلحه فروشی، تبدیل به ابرقدرت بلامنازع خاورمیانه خواهد شد. چراکه توان موشکی بالای ایران و نیروی هوایی پیشرفته عربستان صرف استهلاک یکدیگر شده و اسرائیل دیگر مزاحم مقتدری ندارد. ترامپ و حومه به کمتر از نابودی جمهوری اسلامی و تجزیه ایران رضایت نمیدهند.» (رسانههای مجازی، ترجمه به کوشش ناصر غضنفری)
گورباچف هم در سخنرانی معروف خود در دانشگاه کلمبیای آمریکا پیرامون جنگ سرد در قرن 21(تهران تایمز Payam-e-Ashena June 2018)) سخنی شبیه حسنین هیکل گفته است:
-جهان آماده جنگ میشود و یقیناً این جنگ با ایران خواهد بود.
-7 تریلیون دلار اسلحه در انبار خاورمیانه هست که در جنگ نهایی با ایران مصرف میشود. بازسازی ایران، 15 تریلیون دلار هزینه دارد.
-دوباره باید زرادخانه 7 تریلیون دلاری برای نابودی عربستان تجهیز شود. بازسازی عربستان، 20 تریلیون دلار هزینه خواهد داشت.
– این تنها بخشی از سیاستهای جمهوری خواهان و کارتلهای بزرگ اسلحه برای منطقه خاورمیانه و فروش اسلحه است.
هرکدام از این دو سناریو_که در خیلی از موارد همپوشانی دارند-اگر اجرا شوند؛ هدف اصلی آن نابودی امکانات ایران، عربستان و ابرقدرتی اسرائیل در منطقه است.
دوازدهم: سخن آخر
هر طرح و توطئهی غرب علیه کشورهای مسلمان، لزوماً تحقق نخواهد یافت. بهشرط اینکه سران کشورهای اسلامی هشیار باشند و بکوشند تا آن توطئه را خنثی سازند. تردیدی نیست که آنچه مربوط به ایران میشود، عملیات گسترده جاسوسی، اقتصادی، نظامی، اطلاعاتی، امنیتی و مذهبی در استانهای سیستان و بلوچستان، خوزستان، کردستان و آذربایجان برای ایجاد آشوب خلاق و تخریب خلاق از راه کشورهای متعددی در حال اجراست. برای جلوگیری از این توطئه باید:
1-زمینههای تبعیض در استانهای مرزی ایران از بین برود. تبعیض باید در مورد برادران و خواهران اهل تسنن، اعراب، کردها، بلوچها، آذریها و ترکمنها در چیزی که از آن رنج میبرند، باشد؛ اما به نظر میرسد که ارادهای قوی برای توسعهی این استانها و همسانسازی آنها با استانهای داخلی ایران وجود ندارد.
2-تبدیل شخصیتهای مذهبی و قومی این مناطق به شخصیتهای ملی، از طریق رسانهی دولتی صداوسیما و مراسم رسمی حکومتی.
3- آزادی تدریس زبانهای محلی در دبیرستان و دانشگاههای محلی؛ چیزی که در بعضی از شهرها اجرا میشود، بهعنوان زبان دوم بعد از فارسی.
4-تقویت شوراهای استانی و تفویض اختیار به آنها بهعنوان مکمل مجلس ملی و واگذاری پستهای حکومتی به اشخاص محلی.
5- بازگشت به دوران هاشمی و خاتمی از جهت ارتباط دوستانه با عربستان و کشورهای جنوبی خلیجفارس.
6- تعمیم سریع دموکراسی ملی، حقوق شهروندی و حقوق بشر بهکل جامعه، خاصه استانهای مرزی.