دوران كودكی
در فروردین 1324 در روستایی از شهرستان بیرجند از مادری متدین و پرهیزگار و پدری باسواد و دنیادیده و آشنا به برداشتهای عاری از تحجر از مذهب، متولد شدم.
دوران ابتدایی و سیكل اول متوسطه را در روستاهای «فنود» و «مود» گذراندم و برای سیكل دوم به بیرجند آمدم. در كلاس چهارم متوسطه دبیر ادبیات فارسی مرا برای اولین بار با مسائل اجتماعی و سیاسی روز آشنا كرد و كتابخوان شدم. وقایع سركوب خرداد 42 بر من تأثیر گذاشت و پس از این مرحله مذهب و سیاست را به طور همزمان و همعرض دنبال كردم. پس از این مرحله بیشتر اوقاتم به مطالعه كتابهای غیردرسی و عمدتاٌ تاریخی، سیاسی و مذهبی میگذشت. با كتابهای مهندس بازرگان، آیتالله طالقانی، سید قطب، آلاحمد… آشنا شدم.
آشنایی با شریعتی
پس از گرفتن دیپلم، سربازی و سه سال معلمی در روستاهای زنجان در رشته شیمی دانشكده علوم دانشگاه تهران قبول شدم. از این مقطع به بعد وارد دوران جدیدی از زندگی شدم كه آن را دوران «شعور زندگی» خود مینامم. علاوه بر آشنایی با روشنفكران مذهبی و غیرمذهبی تهرانی و بهرهگیری از محیط دانشگاه و شرایط ویژه تهران و تلاطمات آن سالها كه پس از سركوب خرداد 42 محیط را بسیار سیاسی كرده بود با دكتر شریعتی و حسینیة ارشاد آشنا شدم و تظاهرات دانشجویی در آن سالها وجه دیگری از مبارزات اجتماعی را در من بیدار كرد.
بعد، از طریق دكتر شریعتی با متفكران بزرگ اسلامی همچون سیدجمال، اقبال، مدرس… و دولتمردان منزه تاریخ ایران قائممقام، میرزا تقیخان و مصدق آشنایی پیدا كردم.
دكتر شریعتی دیگر برای من یك سخنران مذهبی معمولی نبود، كسی بود كه هر روز دهها گره فكری و ذهنی مرا باز میكرد و مشكلات و شك و تردیدهای انباشته شده در حافظهام را برطرف میساخت. اسلامی كه او معرفی میكرد مرا قادر میساخت كه جلوی ایرادات و اشكالات مطرح شده توسط ماتریالیستها مقاومت كنم و این اسلام را در سطحی بالاتر و والاتر از شبهمدرنیسم سرمایهداری غرب و ماركسیسم شرق (كه در آن زمان بسیار هم در جامعه مطرح بود) ارزیابی كنم.
حسینیة ارشاد و دكتر شریعتی دیگر برای من یك مشغله فكری نبود مایة حیات خودم و جامعهی گرفتار و عقب مانده ایران بود كه به شدت از دیكتاتوری، مظاهر استعمار، بیبند باری و تحجر مذهبی رنج میبرد.
در دانشگاه، دانشجوی درسخوانی بودم كه به علم شیمی هم عشق میورزیدم و با معدل خوب و سواد مناسب فارغالتحصیل شدم. سال 1350 و بعد از آن، اختناق به اوج خود رسیده بود، شروع جنگ چریكی، ساواك و رژیم را به شدت حساس كرده و جو سیاسی جامعه را اطلاعاتی و امنیتی كرده بود. در دوران دانشجویی با دو نفر از همكلاسهایم آشنا شدم كه بعداً فهمیدم عضو سازمان مجاهدین خلق بودهاند، ولی به دلیل نوع تفكر آنها از مذهب جلب توجه مرا نكردند و دوستی من با آنها عمقی پیدا نكرد. لذا پس از فارغالتحصیل شدن، تصمیم به ادامه تحصیل در امریكا گرفتم و چون تمكن مالی این كار فراهم نبود میبایستی قبل از عزیمت به امریكا، پول فراهم میكردم. سپس به دبیری در قصرشیرین مشغول شدم. از مهر 1351 دبیر تماموقت دبیرستانهای قصرشیرین شدم و حسینیة ارشاد هم از آبان همان سال بسته شد و دكتر شریعتی فراری گردید تا در زمستان 52 خود را به ساواك معرفی كرد.
سفر خارج و ادامه تحصیل
خرداد 1353 به امریكا رفتم و تا زمستان 1355 كه با مدرك فوقلیسانس به ایران برگشتم مطالعات ارزشمندی در زمینههای سیاسی، مذهبی و اجتماعی در خارج كشور انجام دادم. متون كلاسیك ماركسیستی، دفاعیات بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق، مبارزات روحانیت و بازخوانی مجدد آثار دكتر شریعتی از آن جمله بودند. دفاعیات بنیانگذاران از چنان شور و پتانسیلی برخوردار بودند كه مرا امیدوار كنند كه تئوریهای دكتر شریعتی كمكم دارد به ثمر میرسد و اسلام از مرحلة یك مذهب و امور شخصیه به دخالت مستقیم در سرنوشت كشور و مردم تبدیل میشود. این اسلام نه تنها با استعمار و سرمایهداری جهانی مبارزه میكند بلكه با طرح عرفان عملی اسلامی قادر است مشكل بشریت قرن بیستم گرفتار كاپیتالیسم و استالینسیم را هم حل نماید.
من كه از طریق رسانهها شاهد تجاوز وحشیانه امریكا به مردم مظلوم ویتنام بودم و فقر و فساد جامعه امریكایی را هم لمس میكردم و از طرف دیگر با دستمایهای از اندیشة شریعتی اشكالات و گرفتاریهای فكری ماركسیسم را هم حس مینمودم، اسلام شریعتی و مجاهدین نوشدارویی بود كه جان مرا جلا میداد و دلم را پر از امید میكرد كه بشر در تكامل خود هیچگاه سرگردان نخواهد شد.
بازگشت به ایران
در پایان سال 55 كه به ایران برگشتم و برای مدت كوتاهی در «دانشگاه آزاد ایران» مشغول كار شدم با تغییرات جامعة ایرانی و جو سیاسی جامعه بیشتر آشنا شدم. نفوذ بیش از پیش مظاهر و عوامل سرمایهداری در جامعه، خبر از تحولات قریبالوقوعی میداد كه همه منتظر آن بودند ولی كم و كیف آنرا پیشبینی نمیكردند.
در بهار 1356 در جلسهای در منزل مرحوم آیتالله ربانی املشی با عدهای از روحانیون از جمله آقایان كروبی، محمدجواد حجتی كرمانی و…. دیدار كردم. گزارشی از وضع امریكا، روی كار آمدن كارتر، موقعیت شاه در امریكا و… را به آنها دادم. متقابلاً آنها هم از وقایع درون زندان، كودتا در سازمان مجاهدین خلق، تضاد مسلمانان و ماركسیستها در زندان و نگرانیهایشان، گفتند. من كه در امریكا از كودتای ماركسیستها در درون سازمان مطلع شده بودم و همین امر باعث شد كه همراه سایر مسلمانان از كنفدراسیون دانشجویان جدا شویم و «سازمان دانشجویان مسلمان» را در پاییز سال 1355 در امریكا تشكیل دهیم، شرحی از اعتراضات خارج كشور به این كودتا را برای آقایان دادم و آنها هم نگرانیهای خود را گفتند. در آن جلسه قرار شد آقای حجتی كرمانی امكان ملاقات مرا با دكتر شریعتی فراهم كند.
مرگ دكتر شریعتی و رفتن به انگلیس
متأسفانه، چندی بعد از این دیدار، مطلع شدم كه دكتر شریعتی از ایران خارج و یك هفته بعد، خبر فوت او منتشر شد. مرگ شریعتی به من ضربة جدی وارد كرد. دیگر ماندن در ایران را تحمل نداشتم، فضای امریكا هم مرا قانع نمیكرد تصمیم گرفتم كه به انگلیس بروم. محمل كار را فراهم كردم، با مدركی كه در امریكا گرفته بودم به راحتی توانستم از دانشگاه لندن برای دورة دكترا پذیرش بگیرم و از یكی از دانشگاههای ایران (بلوچستان) بورس تحصیلی دریافت كردم. در مهر 1356 به لندن رفتم. در مجالس اسلامی ایرانیان مقیم انگلیس آقایان سروش، خرازی… و دكتر رئیس طوسی را دیدار كردم. در این مرحله، دیگر من انتخاب خود را كرده بودم به اسلامی اعتقاد داشتم كه مترقیتر و انقلابیتر از ماركسیسم باشد و با عنوان مطرح شده از طرف شریعتی «عرفان ـ عدالت ـ آزادی» تعریف میشد و سیدجمال و اقبال و طالقانی و بازرگان در شكلگیری آن نقش ایفا كرده بودند.
در لندن دكتر رئیسطوسی را به لحاظ فكری و رفتار اخلاقی به خود نزدیك دیدم. دكتر رئیس طوسی، همراه با چند نفر دیگر، در اواخر سال 1354 با انتشار اعلامیهای با كودتاچیان درون سازمان مجاهدین خلق خطكشی كرده و عمل آنها را محكوم نموده بود. این موضعگیری تنها موضعگیری نیروهای پایبند به مواضع بنیانگذاران سازمان در خارج از زندان بود. به ایشان نزدیك شدم و بعد از ارتباط وی با سازمان (كه در این مرحله فعالیت كمی پس از كودتا و بازسازی در خارج و داخل داشت و عمده كادرهای آن در زندان بودند) مطلع شدم. از این مرحله به بعد در واقع به سازمان وصل شده بودم.
وقایع قم، تبریز، یزد و… در اواخر سال 56 و اوایل سال 57 دیگر خبر از شروع فرآیندی میداد كه امیدواركننده بود و صدای سقوط رژیم پهلوی میآمد. امام در پاییز 56 به پاریس آمد و من دو بار به نوفللوشاتو رفتم و از نزدیك شاهد اوضاع و احوال آنجا بودم. روند انقلاب سرعت گرفته بود و دیگر خبر از سقوط قریبالوقوع شاه میداد.
بازگشت به ایران پس از انقلاب
پس از سقوط شاه، با اولین هواپیمایی كه مجوز پرواز به ایران را كسب كرده بود، در اوایل اسفند 57 به ایران آمدم و همكاری من با سازمان در بخش فرهنگی آن شروع شد.
جدایی از سازمان
دوران همكاری با سازمان مجاهدین خلق و جدا شدن از آن در تیر ماه 1359 و دلیل جدا شدن بهطور مشروح و مفصل در كتاب «روند جدایی» كه در دیماه 1359 چاپ شده است، آمده است اهم دلایل جدایی خود را فهرستوار میآورم:
1- فقدان دمكراسی در سازمان و اصالت دادن به مركزیت
2- خودبزرگبینی مركزیت سازمان و به ویژه رهبری آن
3- مشی توطئهگرانه و قدرتطلبانه مركزیت
4- تضاد مواضع علنی و مخفی مركزیت.
من كه دفاعیات بنیانگذاران شهید سازمان و تعلیمات دكتر شریعتی را بهعنوان اسلام میشناختم، رفتار و اعمال و گفتار مركزیت سازمان را مغایر با این اسلام ارزیابی میكردم و این رفتار را به لحاظ ارزشی نمیتوانستم بپذیرم. به لحاظ استراتژی و مشی سیاسی دوگانگی رفتاری با رهبر انقلاب و قدرتطلبی مركزیت نشان از نطفة خطرناكی در درون آن بود كه مورد قبول من (و دو نفر دیگر) نبود، لذا از سازمان موقعی جدا شدیم كه در اوج شهرت و قدرت بود. روزنامه مجاهد 400 هزار تیراژ داشت وحتی خیلیها پیشبینی میكردند كه در تقابل نیروها، سازمان برنده خواهد شد. ولی ما بدون توجه به برنده و بازنده و بر پایة اصول مكتبی و درك استراتژی انقلاب با قاطعیت از سازمان جدا شده و در حد مقدور به افشاء آن پرداختیم كه در آن موقع این اقدام مستلزم جسارت و شهامتی ویژه بود. تردید و حتی حمایت بعضی از افراد درون حاكمیت در آن مقطع از سازمان ـ و از جمله افرادی از بیت امام ـ را اگر به خاطر داشته باشیم، اهمیت تصمیم مكتبی ما مشخص خواهد شد.
این جدایی و سپس انتشار كتاب «روند جدایی» با بازتابهای متفاوتی روبرو شد و از طرف «سازمان» علیه ما مطالبی گفته شد و ما را تا حد «سمپات» پایین آورد. ولی از طرف مسئولین طراز اول مملكتی اهمیت و عواقب و خطر بالقوهای كه در آن زمان «سازمان» داشت، درك و فهم نشد و برای جلوگیری از فاجعهای كه در راه بود اقدام مقتضی به عمل نیامد.
پس از جدایی از سازمان
از تیر ماه 59 تا اواخر سال 1360 كه مدیر دولتی كارخانجات «سازمان صنایع ملی» شدم، دوران سختی را گذراندم. در این دوران شرایط جامعه و انقلاب بسیار نگرانكننده بود. حمله عراق و شروع جنگ تحمیلی، تشدید تضاد سازمان با جمهوری اسلامی ایران، درگیریهای خیابانی و بعد شروع جنگ مسلحانه سازمان با نظام در خرداد 1360 هر كدام وقایعی تلخ و غمانگیز بودند كه روح و روان هر دردآشنایی را خورهوار میخورد. از اواخر سال 1360 و اوایل 1361 كه به سازمان صنایع ملی پیوستم در چند كارخانه عضو هیإت مدیره موظف و غیرموظف بودم.
عزیمت به انگلیس و اخذ مدرك دكترای شیمی
در اواخر سال 1363 برای پایان تحصیلات دكترا (كه در سال 1357 به دلیل انقلاب ناتمام مانده بود) با گزینش وزارت علوم همراه خانواده (همسر و دو فرزند) به انگلیس رفتم و یك دوره دو ساله متراكم را برای اتمام كار عملی و تدوین تز دكترا، گذراندم.
در اواخر سال 1365 كه به ایران بازگشتم، طبق دعوت دانشكده علوم دانشگاه تهران، به دانشگاه تهران رفتم و از فروردین 1366 تا سالی که بازنشسته شدم در دانشگاه تهران شاغل بودم.
دوران كار در دانشگاه
از 1366 كار اصلی من، تدریس و تحقیق در رشتة پلیمر (شاخهای از شیمی) بود كه در این مورد با توجه به علائق من كه توسعه درونزای ایران است، به مطالعات اقتصادی و توسعهای ایران پرداختم و در ضمن مشاور چندین كارخانه در صنایع شیمیایی كشور بودم.
مطالعات اقتصادی و توسعهای
آشنایی من با صنایع شیمیایی دنیا و ایران و مطالعه در اوضاع اقتصادی ایران و امكانات بالقوه كشور باعث شد كه در ذهنم یك الگوی توسعه درونزا برای ایران شكل گیرد. نتیجه این مطالعات به صورت دهها مقاله در جراید و نشریات تخصصی چاپ شد. از آنجایی كه به زبان ساده تدوین شدهاند، حتی برای افراد غیرمتخصص در رشته اقتصاد و توسعه قابل استفاده میباشند.
راهاندازی مجلة شیمی و توسعه
ایران بهدلیل منابع عظیم نفت، گاز و ذخایر غیرنفتی از منحصر كشورهایی است كه میتواند توسعه اقتصادی خود را در تولید و توسعة صنایع شیمیایی پیش برد و ارزشافزوده قابلتوجهی به دست آورد. به منظور ارائه راهكارهای تولید این محصولات، ایجاد اشتغال برای جوانان و نشان دادن راه توسعه درونزای ایران و پیوند صنایع شیمیایی با توسعه كشاورزی، نشریه شیمی و توسعه را به کمک دو نفر از دوستان در سال 1379 راهاندازی كردم. چنین نشریهای برای اولین بار در ایران با این هدف و استراتژی منتشر شده است .
5 شماره از این نشریه منتشر شد كه با دستگیری من و سایر دوستان ملی مذهبی در پایان سال 79 متوقف گردید.
ائتلاف ملی ـ مذهبی
چگونگی شكلگیری
آنچه به نام ائتلاف ملی ـ مذهبی در انتخابات مجلس ششم شكل گرفت متشكل از اعضاء احزاب و افراد منفردی بودند كه به لحاظ تاریخی و اعتقادی نقاط مشتركی داشتند. سمبل تاریخی این افراد نوگرایان دینی و روشنفكرانی مانند سید جمالالدین اسدآبادی، مهندس بازرگان، آیتالله طالقانی، دكتر شریعتی و دولتمردان منزه و ضداستعماری همچون قائممقام، میرزا تقیخان امیركبیر و دكتر مصدق میباشند.
پس از درگیریهای خونین دهه 60،انحصار طلبی حاکمیت و قدرتطلبی و اشتباهات بنیصدر و رجوی، نیروهایی كه امروز به ملی ـ مذهبی معروف شدهاند، دوران سخت انزوا، تهمت، حاشیهنشینی و تضییع حقوق خود را تجربه كردند با تحول میمون دوم خرداد 1376 و تعویض گفتمان رییس قوه مجریه و وزیدن یك نسیم اصلاحطلبی و ارتقاء فضای مشاركت، این نیروها فرصت یافته، همچون سایر نیروهای سیاسی جامعه، به فعالیت جدیدی در عرصة سیاسی بپردازند تا سهم خود را در این تحولات ایفا نمایند.
پس از انتخابات ریاست جمهوری در دوم خرداد 1376 و انتخابات شوراها در سال 1378، انتخابات مجلس ششم در بهمن 1378 فضای مناسبی بود كه این نیروها مستقلاً به میدان مبارزات سیاسی بیایند و خود را به جامعه معرفی كنند و مشكلات را صادقانه با مردم در میان گذارند به همین دلیل به منظور مشاركت در انتخابات مجلس ششم حدود 30 نفر از فعالان سیاسی تحت عنوان «فعالان ملی ـ مذهبی» شكل گرفتند و این گروه بعداً در همكاری با نهضت آزادی عنوان «ائتلاف ملی ـ مذهبی» نامیده شدند.
لذا آنچه «ائتلاف ملی ـ مذهبی» نامیده شد متشكل بوده است از:
1- اعضاء سازمانهای سیاسی نهضت آزادی، جنبش مسلمانان مبارز و جاما كه در قبل از انقلاب تشكیل شدهاند.
2- افراد منفردی كه هر كدام سابقه سیاسی و زمینة فعالیت متفاوتی داشتند.
این افراد با اعتقاد به اسلامی انقلابی و عشق به وطن و سربلندی ایران و سعادت ایرانیان، كار خود را آغاز كردند.
انتخابات مجلس ششم
ائتلاف ملی ـ مذهبی با توجه به توان و قدرت محدود خود در انتخابات مجلس ششم شركت نسبتاً فعال نمود و كاندیداهایی را مستقلاً معرفی و یا از كاندیداهای دوم خردادی در تهران و شهرستانها حمایت كرد. علیرغم اینكه تعداد قابل توجهی از كاندیداهای شناخته شده ائتلاف توسط شورای نگهبان رد شدند معهذا تعدادی هم در تهران و شهرستانها مورد قبول واقع شد و بعضی از آنها هم در انتخابات توفیق یافتند و رأی ورود به مجلس را آوردند. پس از رأی آوردن كاندیداهای ائتلاف، در مرحلة بعدی، ابطال صندوقهای رأی در تهران و بعضی از شهرها ـ از جمله اراك و سقز ـ توسط شورای نگهبان طوری انجام شد كه این نمایندگان به مجلس راه نیافتند و عملاً این آغاز برخورد با نیروهای ملی ـ مذهبی بود كه با بازداشت، در اواخر سال 79 و اوایل 80 به اوج خود رسید.
بازداشت همراه نیروهای ملی مذهبی
حدود 60نفر از ملی- مذهبی ها متشکل از اعضای نهضت آزادی و شورای فعالان ملی-مذهبی در اواخر سال 79و اوایل 80 بازداشت شدند به اتهام «براندازی قانونی»!
این اتهام در شکل خود متناقض بود تا چه رسد در محتوا. محتوای آن توسط وزارت اطلاعات و روسای محترم قوای مجریه و مقننه هم پذیرفته نشد و اطلاعاتت سپاه و دو تا قاضی وابسته، مجری این طرح بودند که در نهایت مجبور شدند اتهام براندازی قانونی را حذف کنند و بهه بهانه های دیگر حکم زندان بدهند ولی برای خیلی از ماها آنقدر اجرای آنرا به تعویق انداختند که شامل مرور زمان شد.