دکتر محمد حسین رفیعی فنود
باغ سنگی
منوی سایت

تاریخ یک ارتداد

تاریخ یک ارتداد

45

 

اسطورهﻫﺍﻱ بنیانگذار سیاست اسرائیل

 

نویسنده : روژه گارودی            ترجمۀ: مجید شریف           چاپ اول: پاییز 1375           انتشارات: رسا

 

این ارتداد عبارت است از تبدیل مذهب، از طریق قرائتی قشری و گزینشی از یک کلام وحی شده، به ابزار یک سیاست، در همان حال که این سیاست قدسیت می یابد.

«صهیونیسم می خواهد مردم یهود را به عنوان یک موجودیت ملّی تعریف کند …. این یک ارتداد است. »                                                                  منبع : واشنگتن پست، 3 اکتبر 1978

1- این یک مکتب سیاسی است.

« از 1896، صهیونیسم به آن جنبش سیاسی که تئودور هرتصل بنیان نهاده است اطلاق می گردد».                                                  منبع : Encyclopaedia of Zionism and Israel

(دایره المعارف صهیونیسم و اسرائیل)، Herzl Press

نیویورک، 1971، جلدII، ص. 1262

2- این یک مکتب ناسیونالیستی است که نه از یهودیت که از ناسیونالیسم اروپایی قرن نوزدهم نشأت گرفته است. بنیانگذار صهیونیسم سیاسی، هرتصل، داعیۀ مذهب نداشت: «من تابع یک نیروی محرکۀ مذهبی نیستم.»

منبع : تئودور هرتصل، Diaries (یادداشتهای روزانه –

خاطرات). انتشارات Victor Gollancz، 1958.

«من یک لاادری هستم» (ص.54).

« فلسطین میهن تاریخی فراموش ناشدنی ماست…. این نام، به تنهایی، فریاد اتحاد توانمندی برای مردم ما تواند بود».                                                    منبع : هرتصل، دولت یهود، ص.209.

« مسأله یهود برای من نه یک مسأله اجتماعی و نه یک مسأله مذهبی است… این یک مسأله ملی است .»

تئودور هرتصل، در تاریخ 11 ژانویه 1902، به او می نویسد:

« خواهشمندم برای من متنی بفرستید حاکی از این که برنامۀ مرا بررسی کرده اید و آن را تأیید می نمایید. آقای رُدِس، از خود خواهید پرسید که چرا من به شما روی می آورم. علتش این است که برنامۀ من یک برنامۀ استعماری است.»

منبع : هرتصل، Tagebuch (دفتر روزانه)، جلدIII، ص.105.

« ما هر ابتکاری را که سمت و سوی آن ایجاد یک دولت یهود باشد، به تمامی رد می کنیم. ابتکاراتی از این نوع درک مغلوطی از رسالت اسرائیل را …. که انبیای یهود، نخستین منادیان آن بودند آشکار می سازد….. ما بر آنیم که هدف یهودیت نه سیاسی و نه ملّی، که معنوی است …. چشم انداز آن یک دوران مسیحایی است که در آن تمامی آدمیان تعلق خویش را به تنها یک امت بزرگ باز خواهند شناخت، تا سلطنت خداوند را بر زمین مستقر نمایند».

منبع : کنفرانس مرکزی ربیّون آمریکایی، Yearbook (کتاب

سال)، VII، 1897، ص XII.

مارتین بوبر، یکی از بزرگترین منادیان یهودی این قرن، در سراسر زندگی خویش، و تا دم مرگ خود در اسرائیل، از افشای استحاله و حتی وارونگی صهیونیسم مذهبی به صهیونیسم سیاسی بازنایستاد.

« ما امیدوار بودیم که ناسیونالیسم یهودی را از خطای تبدیل یک ملت به یک بت نجات دهیم. ما شکست خورده ایم.»

منبع: مارتین بوبر، Israel and the world (اسرائیل و دنیا)،

انتشارات Schocken، نیویورک، 1948، ص.263.

« به نظر من، عاقلاﻧﻪتر آنست که با اعراب بر پایه یک زندگی مشترک مسالمت آمیز توافق حاصل گردد تا اینکه یک دولت یهودی ایجاد شود…. آگاهی من از طبیعت ذاتی یهودیت با ایدۀ یک دولت یهودی در تصادم است، دولتی که از مرزها، یک ارتش، و یک برنامۀ قدرت دنیوی، هر چند میاﻧﻪرو و فروتن، برخوردار باشد. من از زیانهای داﺧﻠﻲیی که یهودیت به دلیل گسترش یک ناسیونالیسم ﺗﻨﮓﻧﻈﺮ در درون صفوف ما تحمل خواهد کرد، بیمناکم….. ما دیگر یهودیان دورۀ مکابیان نیستیم. از نو به صورت یک ملت در آمدن، به معنای سیاسی کلمه، ﻫﻢﺍﺭﺯ آن است که از معنوی سازیِ جماعت خود، که به نبوغ پیامبران خویش مدیونیم، منحرف شویم».

منبع : ربّی موشه منوهین،The Decadence of Judaism                                            in our time                                                   (انحطاط یهودیت در عصرما)، 1969، ص.324.

« شورای آمریکایی یهودیت دیروز، دوشنبه، ناﻣﻪﻳﻲ خطاب به آقای کریستین هرتر فرستاده است تا حق سخن گفتن به نام تمامی یهودیان را از حکومت اسرائیل سلب نماید.

شورا اعلام می کند که یهودیت یک امر مذهبی و نه ملّی است ».

منبع : لومونو، 21 ژوئن 1960.

در هشتم ژوئن 1982، پروفسور بنیامین کوهِن، از دانشگاه تل آویو، به هنگام لشگرکشی خونین اسرائیلیان به لبنان، به پل ویدال- ناکه می نویسد:

« من در حالی به شما می نویسم که به رادیوی ترانزیستوری گوش فرا می دهم؛ این رادیو، هم اینک، اعلام کرد که “ما” در حال رسیدن به “هدف” خود در لبنان هستیم: تأمین “صلح” برای ساکنان جلیله. این دروغها که در شأن گوبلز هستند مرا به دیوانگی می کشانند. روشن است که این جنگ وحشی، که از تمامی جنگهای پیشین ﺑﻲرحماﻧﻪتر است، نه به سوء قصد لندن، و نه به امنیت جلیله هیچ ربطی ندارد….. یهودیان، فرزندان ابراهیم… یهودیان، که خود قربانیان این همه سنگدلی هستند، آیا می توانند چنین ﺑﻲرحم شوند؟… پس بزرگترین کامیابی صهیونیسم چیزی جز این نیست: “یهودزدایی”… از یهودیان.

دوستان عزیر، تمام آنچه را که در قدرت شماست انجام دهید… تا ﺑﮕﯿﻦﻫﺎ و شاروﻥﻫﺎ به هدف دوگانۀ خود نرسند: نابودی نهاییِ (اصطلاحی که این روزها در اینجا باب روز است) ﻓﻠﺴﻄﻴﻨﻲﻫﺎ به عنوان خلق و اسراﺋﻴﻠﻲﻫﺎ به عنوان موجودات انسانی».

منبع : نامۀ چاپ شده در لوموند، 19 ژوئن 1982، ص.9.

 

بخش اول :     اسطورﻩﻫﺎﻱ خداشناختی

1- اسطورۀ ” وعده”:

« به اخلاف تو، این سرزمین را، از رود مصر تا شطّ بزرگ، شطّ فرات، عطا ﻣﻲکنم.»

پیدایش، XV، 18

« اگر کتاب مقدس به ما تعلق دارد، اگر خود را به عنوان امّت این کتاب تلقی ﻣﻲکنیم، بایستی تمامی سرزمینهای کتاب مقدس را در تملک خویش داشته باشیم.»

ژنرال موشه دایان، اورشلیم پست، 10 اوت 1967.

در 25 فوریۀ 1994، دکتر باروخ گلدشتاین، اعرابی را که در مقبرۀ شیوخ اسرائیل در حال نماز بودند، کشتار ﻣﻲکند.

در 4 نوامبر 1995، ایگان امیر، ” به امر خداوند” و به امر گروه خود، “جنگاوران اسرائیل”، مبنی بر اعدام هر آن که “سرزمین موعود” یهودیه و سامریه” (کرانۀ غربی رود اردن کنونی) را به اعراب تسلیم کند، اسحق رابین را به قتل ﻣﻲرساند.

اسحاق رابین یک آماج نمادین بود، نه البته به خاطر آن که – آن سان که بیل کلینتون در خاکسپارﻱﺍﺵ ادعا ﻣﻲکرد – ” در سراسر زندﮔﻲﺍﺵ به خاطر صلح پیکار کرده بود”. (این هم اوست که، به عنوان فرماندۀ لشکریان اشغالگر در آغاز انتفاضه، فرمان “شکستن استخوانهای دست” کودکان سرزمین فلسطینی را صادر نموده بود؛ همانهایی را که حربۀ دیگری نداشتند جز سنگهای کهنۀ اقلیم خویش، که به همراه ایشان برای دفاع از سرزمین آبا و اجدادیﺷﺎﻥ برپاﻱخاسته بودند.)

 

2- اسطورۀ “قوم برگزیده”

« چنین سخن می گوید پروردگار: آن پسرم که نخست تولد یافته است اسرائیل است.»

خروج، IV، 22.

« ساکنان دنیا را ﻣﻲتوان میان اسرائیل و سایر ملتهای دنیا، بر روی هم، توزیع نمود. اسرائیل قوم برگزیده است: دُگم اصلی ».

منبع : ربّی کوهِن، در کتاب خود، تلموذ، انتشارات

Payot                                                                    ، پاریس، 1986،ص.104.

 

3- اسطورۀ یوشع:

« یوشع، و تمامی اسرائیل با او، از لاکیش به حبرون گذر کردند. یهوه لاکیش را به دست اسرائیل سپرد. آنان آن را به تصرف خویش در آوردند و از دم تیغ گذراندند تا آنجا که هیچ جنبدﻩﻳﻲ در آن برجای نگذاشتند… یوشع، و تمامی اسرائیل با او، از اگلون به حبرون فراز آمدند.»

کتاب یوشع، X، 34.

روز نهم آوریل 1948، مناهیم بگین، با لشکریان ایرگون خود، 254 نفر ساکنان قریۀ دیریاسین را، از مرد و زن و کودک، قتل عام می کند.

حَیّم کوهن، که قاضی دیوان عالی اسرائیل بود، خاطر نشان ﻣﻲکند: « ریشخند تلخ سرنوشت چنین خواسته است که همان تزهای زیستﺷﻨﺎختی و نژادپرستانه که از سوی نازیها رواج یافتهﺍند و قوانین ننگین نورمبرگ را الهام بخشیدهﺍﻧﺪ، مبنای تعریف یهودیت در دل دولت اسرائیل قرار گیرند» (ببینید: ژوزف بادی، Fundamental Laws of the state of Israel: قوانین بنیادی دولت اسرائیل، نیویورک، 1960، ص.156).

« مستعمرﻩﻧﺸﻴﻦﻫﺎﻱ قشری مسلک آمریکا، در شکار سرخ پوستها برای تصرف زمینﻫﺎیشان، به یوشع و “قلع و قمعﻫﺎﻱ مقدس” آمالِسیتﻫﺎ و فیلیستنﻫﺎ توسل ﻣﻲجستند».

منبع : Thomas Nelson, “The Puritans of Massachusets”

(قشری مسلکان ماساچوستس)، در Judaism،ج.XVI، ش.2، 1967.

بدین ترتیب، در 1993، ربّی بزرگ، سیتروک، بی آنکه ترس آن را داشته باشد که از سوی مرجعی- هر که می خواهد باشد- احضار گردد، می تواند بگوید:

« خواست من اینست که پسران جوان یهودی هرگز جز دختران جوان یهودی را به همسری نگزینند.»

بدین ترتیب، اسرائیل که مقدس خواهد بود (لاویان، 26،20) نباید خود را در تماس با ملتهای دیگری که خداوند از آنها بیزاری جسته است (لاویان، 23،20)، آلوده سازد (عزرا، 11،9). ممنوعیت بارها و بارها تکرار شده است.

« تو، به هیچ روی، به زناشویی، با آنان (ملتهای کنعانی) پیوند نخواهی یافت؛ تو دخترت را به پسر آنان نخواهی داد، تو دختر آنان را برای پسرت نخواهی گرفت» (تثنیه،7، 3-4). « اگر خود را به آنچه از این ملتها باقی می ماند متصل سازید- این ملتﻫﺎیی که با شما ماندهﺍند- اگر، به زناشویی، با آنها پیوند یابید، اگر به خانۀ آنها دخول کنید و آنها به خانۀ شما دخول نمایند، این را به خوبی بدانید: یهوه، خدای شما، به سلب مالکیت از این ملتﻫﺎ که پیش روی شمایند، ادامه نخواهد داد. اینان برای شما توری و دامی خواهند شد، تازیانهﺍی بر کفلهایتان و سوزنهایی در چشمانتان، تا آن که از روی این خاک پاکی که یهوه، خدای شما، به شما ارزانی کرده است، ناپدید گردید»(یوشع، 23، 12-23،13).

در 10 نوامبر 1975، سازمان ملل متحد، در اجلاس همگانی، ملاحظه کرده است که صهیونیسم شکلی از نژادپرستی و تبعیض نژادی است.

از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، ایالات متحده بر سازمان ملل متحد چنگ انداخته است، و در 16 دسامبر 1991، به الغای قطعنامه عادلانه 1975 دست یافته است. باری، در واقعیت امر، از 1975، هیچ چیز عوض نشده است، یا بهتر بگوییم، چرا: سرکوب، کشتار آهسته مردم فلسطین، استعمار، وسعتی ﺑﻲسابقه به خود گرفتهﺍند.

 

بخش دوم:   اسطورهﻫﺎی قرن بیستم

1- اسطورۀ فاشیسم ستیزیِ صهیونیستی

در 1941، اسحاق شمیر مرتکب “جنایتی بخشش ناپذیر از نقطه نظر اخلاقی” شد:

« اتحادی با هیلتر، با آلمان نازی، علیه بریتانیای کبیر را قویاً توصیه نمود».

بارزُهَر، ﺑﻦگوریون، پیامبر مسلّح، پاریس، 1966، ص.99.

بیش از 30% از آمریکاییانِ تیپ آبراهام لینکلن را یهودیان تشکیل می دادند؛ مطبوعات صهیونیستی اینان را افشا ﻣﻲکردند، چرا که، به جای آمدن به فلسطین، در اسپانیا ﻣﻲجنگیدند. در تیپ Dombrovski، از 5000 لهستانی، 2250 نفر یهودی بودند. این یهودیان قهرمان، در تمامی جبههﻫﺎی دنیا، به همراه نیروهای ضدفاشیست نبرد ﻣﻲکردند، و، در همان حال، رهبران صهیونیست، در مقالهﻳﻲ به قلم نمایندهﺷﺎﻥ در لندن، به این پرسش، در عنوان مقاله، که “آیا یهودیان باید در جنبشهای ضد فاشیست شرکت جویند؟” پاسخ می دادند: ” نه!”… و هدف یگانه را ” ساختمان سرزمین اسرائیل” تعیین می کردند.

منبع: Jewish life-زندگی یهودی-آوریل 1938، ص.11.

هدف اساسی صهیونیستها نه نجات زندگی یهودیان که ایجاد یک دولت یهودی در فلسطین بود. نخستین رهبر دولت اسرائیل، ﺑﻦگوریون، روز 7 دسامبر 1938، در برابر رهبران صهیونیستی “حزب کارگر”، بی هرگونه پیچ و خم در کلام، اعلام می دارد:« اگر ﻣﻲدانستم که ﻣﻲتوان تمام بچهﻫﺎی آلمان را با آوردنشان به انگلستان نجات داد، اما تنها نیمی از آنان را با انتقالشان به ارض اسرائیل، راه حل دوم را انتخاب ﻣﻲکردم. زیرا ما باید نه فقط زندگی این بچهﻫﺎ، بلکه نیز تاریخ ملت اسرائیل را به حساب آوریم».

منبع : ایوُن گلب نِر، “Zionist policy and The fate of European Jewry”

(“سیاست صهیونیستی و سرنوشت یهودیان اروپایی”) در Yad Vashem studies،

اورشلیم، جلدXII، ص.199.

« نجات جان یهودیان اروپا در آغاز فهرست اولویتﻫﺎی طبقۀ رهبری کننده به چشم ﻧﻤﻲخورد. این بنیانگذاری دولت بود که در چشم آنان اهمیت اساسی داشت ».

منبع : Tom segev، هفتمین میلیون، انتشارات Liana Levi،

پاریس، 1993، ص.539.

« […] آیا باید به یاری همۀ کسانی که به آن نیاز دارند بشتابیم بیﺁنکه خود – ویژگیﻫﺎی هر یک را به حساب آوریم؟ آیا نباید به این عمل یک خصلت ملی صهیونیستی بدهیم و در وهلۀ نخست تلاش کنیم آنهایی را نجات دهیم که ﻣﻲتوانند مفید به حال اسرائیل و یهودیت باشند؟ می دانم که طرح سؤال به این شیوه، ﻣﻲتواند ﺑﻲرحمانه به نظر آید؛ اما متأسفانه باید این نکته را روشن سازیم: اگر قادر باشیم 10،000 نفر را از میان 50،000 نفری که ﻣﻲتوانند در ساختمان کشور و در نوزایی ملی سهیم باشند نجات دهیم یا اینکه یک میلیون از یهودیانی را که باری یا، دست بالا، وزن مردﻩﻳﻲ بر دوش ما خواهند شد، باید خود را محدود نماییم و ده هزاری را نجات بخشیم که ﻣﻲتوان نجات داد؛ حتی اگر یک میلیونِ به حال خود رها شده ما را متهم کنند یا علیه ما فراخوان صادر نمایند.»

منبع: یادداشت کمیتۀ نجات آژانس یهود، 1943، به نقل از

Tom segev (نقل شده در بالا).

در 21 ژوئن 1933، فدراسیون صهیونیستی آلمان، یادداشتی خطاب به حزب نازی ﻣﻲفرستد که مشخصاً اعلام ﻣﻲدارد:

« در بنیانگذاری دولت جدید، که اصل نژاد را ندا در داده است، ما آرزومندیم که جماعت خویش را با این ساختارهای جدید انطباق دهیم… بازشناسی ما از ملیت یهودی به ما امکان ﻣﻲدهد که با مردم آلمان و واقعیتﻫﺎی ملی و نژادی آنان روابطی روشن و صمیمانه برقرار نماییم. دقیقاً از این رو که ﻧﻣﻲخواهیم به این اصول بنیادی بهای اندکی بدهیم، و از این رو که ما نیز مخالف ازدواجهای مختلط، و طرفدار حفظ خلوص گروه یهودیانیم… یهودیانِ آگاه از هویت خویش، که ما به نام آنان سخن ﻣﻲگوییم، ﻣﻲتوانند در ساختار دولت آلمان جایی بیابند، زیرا که اینان از کینه و بغضی که یهودیان تشبّه یافته باید احساس نمایند آزاد هستند؛… ما به امکان روابط صادقانه میان یهودیان آگاه از جماعت خویش و دولت آلمان باور داریم.

صهیونیسم امیدوار است که برای دﺳﺖﻳﺎﺑﻲ به هدفهای عملی خویش، قادر باشد حتی با حکومتی که از اساس با یهودیان دشمن است همکاری کند… تحقق صهیونیسم را تنها کینه و بغض یهودیان در خارج، علیه جهتﮔیری آلمان کنونی، مختل میﺳازد. تبلیغات برای تحریم- که در حال حاضر علیه آلمان هدایت میﺷود- به گوهر، غیر صهیونیستی است…»

منبع : لوسی داویدُویچ، A Holocaust reader، ص.155.

یادداشت میﺍفزود ” که در صورتی که آلمانیﻫﺎ این همکاری را بپذیرند، صهیونیستﻫﺎ تلاش خواهند کرد که یهودیان را، در خارج، از فراخوان به تحریم ضد آلمانی، منصرف نمایند”.

منبع : لوسی داویدُویچ، The war against Jews (جنگ علیه یهودیان:

1933-1945)، انتشارات Penguin books ص.231-232.

رهبران هیتلری از جهتﮔیری سران صهیونیست استقبال شایانی به عمل میﺁورند؛ چه اینان، که منحصراً در اندیشۀ تشکیل دولت خود در فلسطینﺍند، با تمایل آنان به خلاصی جستن از یهودیان همراهی ﻣﻲکنند. Alfred Rosenberg، نظریه پرداز اصلی نازی، ﻣﻲنویسد: « باید به شدت از صهیونیسم حمایت کرد تا هر سال سهمیهﻳﻲ از یهودیان آلمانی به فلسطین منتقل گردد».

منبع : آ.روزن بِرگ، Die Spur des Juden im Wandel der Zeiten

(ردپای یهودیان در تحول اعصار)، مونیخ، 1937، ص.153.

راین هارت هیدریش، که بعداً در چکسلواکی سمتِ “حامی” را داشت، در 1935، در همان حال که رئیس سرویسﻫﺎی امنیتی اس.اس. بود، در Schwarze Korps، ارگان رسمی اس.اس.، مقالهﻳﻲ پیرامون “دشمن مرئی” نوشت؛ در این مقاله، او میان یهودیان تمایزاتی قائل گردید: « ما باید یهودیان را به دو دسته تقسیم کنیم: صهیونیست ها و طرفداران تشبّه. صهیونیستﻫﺎ به یک درک دقیقاً نژادی پایبند هستند، و، از طریق مهاجرت به فلسطین، به ساختن دولت یهودی خویش یاری میﺭسانند… دعای خیر و نیت خیر رسمی ما با آنان است».

منبع: Hohne, Order of the Death’s Head

(رأس فرمان مرگ)، ص.333.

« Betar آلمانی نام جدیدی یافت: Herzlia فعالیتهای این جنبش در آلمان قطعاً میﺑﺎیست تأیید گشتاپو را به دست آورد؛ در واقع، Herzlia تحت حمایت همین دستگاه عمل میﻧمود. یک روز، یک گروه اسﺍس به یک اردوی تابستانی Betar حمله کرد. پس رهبر جنبش شکایت نزد گشتاپو برد و، چند روز بعد، پلیس مخفی اعلام کرد که اسﺍﺱﻫﺎﻱ مورد نظر تنبیه شدهﺍند. گشتاپو از Betar سؤال کرد که، به جبران این امر، چه تدبیری را مناسبﺗر میﺑﻴﻨﺪ. جنبش در خواست کرد که ممنوعیت اخیری که در مورد پوشیدن پیراهن قهوهﻳﻲ برای آنان در نظر گرفته شده است، لغو گردد؛ به این درخواست پاسخ مثبت داده شد».

منبع: Ben-Yeruham، کتاب بتار، جلد دوم، ص.350.

« Bulow-Schwante به وزیر کشور نوشت که هیچ دلیلی وجود ندارد که از طریق تدابیر اداری، فعالیت صهیونیستی را در آلمان مانع شوند، زیرا که صهیونیسم با برنامۀ ناسیونال- سوسیالیسم که هدف آن بیرون راندن تدریجی یهودیان آلمان است منافاتی ندارد».

منبع: نامۀ شمارۀ 8/28. 21-83 ZU، 13 آوریل 1935.

« سازمان صهیونیستی یهودیان آلمان تا سال 1938، پنج سال پس از عروج هیتلر، وجود قانونی داشت.

Judische Rundschau  (روزنامۀ صهیونیستﻫای آلمانی) تا 1938 منتشر شد».

منبع : Leibowitz ، اسرائیل و یهودیت، انتشارات Desclee de

Brouwer                                          ،  1933، ص.116.

از 1933، همکاری اقتصادی آغاز شد: دو شرکت ایجاد گردیدند: ” Haavara Company”، در تل آویو، و “Paltreu” در برلین.

مکانیسم عملیات چنین بود: یک یهودی خواهان مهاجرت، در Wasserman Bank برلین یا در Warburg Bank هامبورگ، مبلغی را که دست کم 1000 لیره استرلینگ بود، به ودیعه ﻣﻲگذاشت. با این مبلغ، صادرکنندگان یهودی ﻣﻲتوانستند کالاهایی را به مقصد فلسطین خریداری نمایند، و ارزش مربوط به آن را به لیرۀ فلسطینی، به حساب Haavara، به بانک انگلیسی- فلسطینی در تل-آویو، بپردازند.

وقتی که مهاجر به فلسطین ﻣﻲرسید، هم ارز مبلغی را که در آلمان سپرده بود دریافت ﻣﻲنمود.

چندین نخست وزیر آتیِ اسرائیل در فعالیت” Haavara” شرکت جستند، و مشخصاً بنﮔوریون، موشه شارِت (که در آن زمان موشه شِرتُک نام داشت)، خانم گلدامایر، که از نیویورک آن را مورد پشتیبانی قرار داد، و لِوی اشکول، که نماینده آن در برلین بود.

منبع: ” بنﮔوریون و شرتک” در Black: موافقت نامۀ “هاوارا”، ص.294.

به نقل از Tom segev، نقل شده در بالا، ص.30و595.

روز 18 ژانویه 1943، Ytzhak Gruenbaum، رئیس این کمیته، اعلام کرد: «صهیونیسم برهمه چیز تقدم دارد…»

« خواهند گفت که من یهود ستیز هستم، و ﻧﻤﻲخواهم اهل تبعید را نجات دهم، که «a warm Yiddish heart» (“یک قلب یهودی- آلمانی گرم”) ندارم […] پاسخ ﻣﻲدهم: بگذارید هر چه ﻣﻲخواهند، بگویند. من از آژانس یهود نخواهم خواست که مبلغ 300،000 و نه حتی 100،000 لیرۀ استرلینگ برای کمک به یهودیت اروپایی اعطا کند. و من فکر ﻣﻲکنم که هر کس چنین چیزهایی را طلب نماید، عملی ضد صهیونیستی انجام ﻣﻲدهد».

منبع: Gruenbaum، روزهای ویرانی، ص.68.

این، نقطه نظر بنﮔوریون نیز بود:

« وظیفۀ صهیونیست نجات “بقیه” اسرائیل که اروپا حضور دارد نیست، بلکه نجات سرزمین اسرائیل برای امت یهود است.»

به نقل از Tom segev، نقل شده در بالا، ص.158.

« گردانندگان آژانس یهودی بر سر این امر توافق داشتند که اقلیتی که بتواند نجات یابد ﻣﻲبایست برحسب نیازهای برنامۀ صهیونیستی در فلسطین برگزیده شود».

منبع: همان جا، ص.125.

رهبران صهیونیست که روی مخالفت موسولینی با انگلستان سرمایهﮔﺬاری کرده بودند، از 1922 با او تماس گرفته بودند. او آنان را پس از راهﭘﻴﻤﺎیی اکتبر 1922اش به رُم، در 20 دسامبر 1922 به حضور پذیرفته بود.

منبع: Ruth Bondy,The Emissary:a life of

Enzo Sereni                                                      (مأمور: زندگی انزو سِرِنی)، ص.45.

وایزمن، در 3 ژانویۀ 1923، و یک بار دیگر در 17 سپتامبر 1926، از سوی موسولینی به حضور پذیرفته شد. ناحوم گلدمن، رئیس سازمان صهیونیستی جهانی، در 26 اکتبر 1927، با موسولینی گفتگو کرد. موسولینی به او گفت:« من به شما کمک خواهم کرد تا این دولت یهود را ایجاد نمایید» (ناحوم گلدمن: خود-زندگی نامه، ص.170).

این سیاست همکاری، در 1941 به نقطۀ اوج خود رسید، زمانی که افراطﻲترین گروه صهیونیستی، “Lehi” (“پیکارگران برای آزادی اسرائیل”) مرتکب “جنایتی بخشش ناپذیر از نقطه نظر اخلاقی” شد: « اتحادی با هیلتر، با آلمان نازی، علیه بریتانیای کبیر را قویاً توصیه نمود» ( این گروه توسط آبراهام اشترن، و پس از مرگ وی به دست یک هیئت سه نفره، که اسحق شمیر از آن جمله بود، هدایت ﻣﻲگردید).

منبع: Bar Zohar، بنﮔوریون، پیامبر مسلح، Fayard،

پاریس، 1966، ص.99.

س.ن.م.(NMO)، با آگاهی از موضع خیرخواهانۀ حکومت رایش در قبال فعالیت صهیونیستی در درون آلمان، و برنامهﻫﺎﻱ صهیونیستی مهاجرت، چنین ارزیابی ﻣﻲکند:

1) میان استقرار یک نظم نوین، در اروپا، بنابر برداشت آلمانیﻫﺎ و آرزوهای راستین ملت یهود، آن گونه که در Lehi تجسّم ﻣﻲیابد، منافع مشترکی ﻣﻲتواند وجود داشته باشد.

2)همکاری میان آلمان نوین و یک ملت عبرانی تجدید حیات یافته (Volkisch Nationalen Hebraertum) ممکن تواند بود.

3) برقراری دولت تاریخی یهود بر یک مبنای ملی و توتالیتر، و در پیوند با رایش آلمان، از طریق یک پیمان، خواهد توانست در حفظ و تقویت موضع آتی آلمان در خاور نزدیک نقش داشته باشد.

به شرط آن که حکومت آلمان، آرزوهای ملی “جنبش برای آزادی اسرائیل” (Lehi) را به رسمیت بشناسد، سازمان نظامی ملی (NMO) برای شرکت در جنگ در کنار آلمان پا پیش ﻣﻲنهد.

در دسامبر 1941، انگلیسیﻫﺎ، آقای اسحاق شمیر را، به جرم “تروریسم و همکاری با دشمن نازی”، دستگیر کردند.

ﺑﻦﮔﻮریون اعلام ﻣﻲکرد:

« بگین، ﺑﻲچون و چرا، به نوع هیتلری تعلق دارد. او یک نژاد پرست ﻣﻲباشد، آمادۀ نابودی تمامی اعراب، در آرزوی یک دست سازی اسرائیل، حاضر که، از برای رسیدن به این هدف مقدس، از هر وسیله بهره بگیرد.»

منبع: اِ.هابر، Menahem Beghin, the man and the legend

(مناهیم بگین، مرد و افسانه)، انتشارات Delle Book، نیویورک،

1979، ص.385.

در 1940، به منظور برانگیختن نفرت علیه انگلیسیﻫﺎ که تصمیم گرفته بودند یهودیانی را که در معرض تهدید هیتلر بودند نجات دهند، رهبران صهیونیست “هاگانا” (به فرماندهی ﺑﻦﮔﻮریون)، ﺑﻲهیچ تردید و درنگ، فرمان انفجار کشتیﻳﻲ را که آنان را منتقل ﻣﻲکرد دادند، که به مرگ 252 یهودی و خدمۀ انگلیسی کشتی منجر شد. این کشتی بارکش فرانسوی، که پاتریا نام داشت، روز 25 دسامبر 1940، در بندر حیفا، پهلو گرفته بود.

منبع: دکتر Herzl Rosenblum، مدیر یدیوت آهارونوت،

این واقعه رادر 1958 برملا کرده است؛ توجیه آن در Jewish

Newsletter، نیویورک، نوامبر 1958، ارائه شده است.

نمونۀ دیگر، عراق:

جماعت یهودی (110،000 نفر در 1948) در این کشور به خوبی ریشه گرفته بودند. ربّی بزرگ عراق، Khedouri Sassoon، اعلام کرده بود: « یهودیان و اعراب از هزار سال پیش از همان حقوق و امتیازات بهره مند شدهﺍند و به عنوان عناصر جدا از هم در این ملت تلقی ﻧﻤﻲگردند.»

آنگاه، در 1950، عملیات تروریستی اسرائیلی در بغداد آغاز شدند. در برابر تجاهل یهودیان عراقی از نامﻧﻮیسی در فهرستﻫﺎی مهاجرت به جانب اسرائیل، سرویسهای مخفی اسرائیلی، تردیدی به خود راه ندادند که علیه آنها از بمب اندازی بهره بگیرند، تا یهودیان را متقاعد کنند که در خطر هستند… حمله علیه کنیسۀ شم-توو (Shem-Tov) سه کشته و دهها زخمی بر جای گذاشت. بدین ترتیب بود که مهاجرتی با رمز “عملیات علی بابا” آغاز گردید.

منبع: “Ho’olam hazeh” 20 آوریل و اول ژوئن 1966،

و “Yediot Aharonoth” 8 نوامبر 1977.

در 31 اوت 1949، ﺑﻦﮔﻮریون، خطاب به یک گروه از آمریکاﻳﻲها که از اسرائیل دیدار ﻣﻲکردند، اعلام داشت: «اگر چه ما رؤیای ایجاد دولت اسرائیل را عملی کردهﺍیم، هنوز در آغاز کار قرار داریم. در حال حاضر، جز 900،000 یهودی در اسرائیل زندگی ﻧﻤﻲکنند، و حال آنکه اکثریت قوم یهود هنوز در خارج حضور دارند. تلاش آیندۀ ما این است که همگی یهودیان را به اسرائیل بیاوریم».

هدف ﺑﻦﮔﻮریون این بود که، بین سالهای 1951 و 1961، چهار میلیون یهودی را به اسرائیل آورد. 800 هزار نفر از آنان آمدند. در 1960، تنها سی هزار نفر به اسرائیل مهاجرت کردند. در 76-1975، مهاجرت به خارج از اسرائیل از مهاجرت به داخل آن فراتر رفت.

« در یک یادداشت شخصی هیملر، که روز 10 دسامبر 1942 نگارش یافته بود، ﻣﻲخوانیم:”من از پیشوا(Fuhrer) پرسیدم که دربارۀ ایدۀ رها کردن یهودیان در عوض یک فدیه چه ﻣﻲاندیشد. او به من اختیارات کامل برای تصویب عملیاتی از این نوع داد. » (به نقل از باور، ص.148).

« نازیها ﻣﻲدانستند که، برعکس روسها، حکومت اعلی حضرت پادشاه انگلیس و حکومت ایالات متحده این ضعف سیاسی را دارند که به فشارهایی که یهودیان بر آنها وارد ﻣﻲکنند تن دهند» (به نقل از باور، ص.260).

در 1944، آیشمن به براند، نمایندۀ صهیونیستﻫﺎ، پیشنهاد مبادلۀ یک میلیون یهودی در برابر 10،000 کامیون را داد (باور، ص.227و229)، که منحصراً در جبهۀ روس مورد استفاده قرار ﻣﻲگرفتند.

ﺑﻦﮔﻮریون و موشه شارِت (شرتوک)، از این پیشنهاد حمایت کردند و ﺑﻦﮔﻮریون حتی یک فراخوان شخصی برای روزولت فرستاد و از او خواست ” اجازه ندهد که این فرصت یگانه و شاید نهایی برای نجات آخرین یهودیان اروپا از دست برود”. (باور، ص.265). هدف روشن بود: « مبادلۀ یهودیان در برابر تجهیزات استراتژیک، یا حتی برقراری تماسهای دیپلماتیک با غرب، تماسهایی که بتوانند به یک صلح جداگانه، و حتی- امیدواری چنین بود- به یک جنگ که آلمانیﻫﺎ و غربیﻫﺎ را علیه شورویها متحد سازد، بیانجامند» (باور، ص.343).

« نقش اساسی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در نبرد آلمان نازی، نقش حامی اصلی استحکام متفقین بود. Wehrmacht [نیروهای مسلح آلمانی-م.] در روسیه به همت ارتش سرخ شکست خورد: ﺑﻲتردید، اشغال فرانسه، در روز 6 ژوئن 1944، در این پیروزی نهایی نقش داشت، اما عامل تعیین کننده نبود. بدون شورویها، بدون رنجهای هولﺍنگیز و قهرمانی وصف ناپذیر آنان، جنگ همچنان سالها طول ﻣﻲکشید، و شاید به راستی به پیروزی نمیﺍنجامید» (باور، ص.347).

 

2- اسطورۀ دادرسیِ نورمبرگ

در ژوئیه 1944، وینستون چرچیل خطاب به فرماندۀ کل قوای خود، ژنرال Hastings Imay، یادداشتی در چهار صفحه فرستاد؛ او در این یادداشت طرح زیر را پیشنهاد کرد:

« ﻣﻲخواهم که خیلی جدی در این مسأله گازهای خفگیﺁور تأمل کنید… پوچ است اگر در این قضیه اخلاق را به حساب آوریم»

نمونۀ دیگر، “فراخوان به ارتش سرخ” است که در اکتبر 1944، از سوی Ilya Ehrenbourg، نویسندۀ شوروی، انتشار یافت:

« بکشید، بکشید! نزد آلمانیﻫﺎ ﺑﻲگناه وجود ندارد، نه در میان زندگان، نه در میان آنان که قرار است زاده شوند! آموزشﻫﺎی رفیق استالین را اجرا کنید و جانور فاشیست را برای همیشه در کُنامش له و لورده نمایید. نخوت زنان ژرمنی را با خشونت در هم بشکنید. آنان را به عنوان غنیمت جنگی مشروع تصرف کنید. بکشید، بکشید، ای سربازان غیور ارتش سرخ، در یورش مقاومت ناپذیر خویش ».

(به نقل از دریاسالار Doenitz، ده سال و بیست روز، ص.44-343)

« کمیتۀ بین المللی آشویتس، در نوامبر 1990، ﭘﻴﺶبینی کرد که لوح یادبود آشویتس را، “4 میلیون مرده” را نشان ﻣﻲداد، بردارد و لوح دیگری را، با ذکر “بیش از یک میلیون مرده”، جایگزین آن سازد. رئیس این کمیته، دکتر موریس گلدشتاین، با این امر مخالفت کرد».

منبع: Le Soir، بروکسل، 19-20 اکتبر 1991، ص.16.

در واقعیت امر، دکتر گلدشتاین، به هیچ روی، با ضرورت تغییر لوحهﻫﺎی قدیمی مخالفتی نداشت، بلکه دلخواهش این بود که لوح جدید شامل هیچ رقمی نباشد، چه به خوبی واقف بود که احتمالاً اندکی بعد این ضرورت پدید خواهد آمد که یک بار دیگر در رقمی که امروز در مد نظر است، در جهت کاهش، تجدیدنظر به عمل آید.

آنگاه، لوحی که در برابر ورودی اردوی Birkenau قرار داشت، تا 1994، حامل چنین نوشتهﻳﻲ بود:

« اینجا، از 1940 تا 1945، چهار میلیون مرد و زن و کودک، به دست نژادکشیﻫﺎی هیتلری، شکنجه دیده و کشته شدهﺍند.»

به لطف فعالیت کمیتۀ بین المللی موزۀ دولتی که تاریخدان Wladislaw Bartoszewski بر آن ریاست ﻣﻲکند، و بیست و شش عضو از تمامی ملیتﻫﺎ را در بر ﻣﻲگیرد، متن در جهتی که از حقیقت فاصلۀ کمتری دارد، تغییر داده شده است:

« باشد که این مکان، جایی که نازیان، میلیون و نیم مرد و زن و کودک را، اغلب یهودیان اقالیم گونهﮔﻮن اروپا، کشتار کردهﺍند، همواره از برای نوع بشر، فریاد ناامیدی، و یک هشدار بماند».

منبع: مقالۀ Luc Rosenzweig، در لوموند، 27 ژانویۀ 1995.

Stephen S. Pinter، یکی از حقوقدانانی که از جانب ایالات متحده به داخائو (که به صورت یک اردوی آمریکایی و یک مرکز “محاکمۀ جنایات جنگی ” در آمده بود) فرستاده شد، ﻣﻲنویسد:

« ﻣﻲتوانم ادعا کنم که یهودیان بسیاری کشته شدهﺍند، اما تعداد آنان قطعاً هرگز به یک میلیون نرسیده است؛ و من خود را بیش از هر کس در این زمینه ذی صلاح ﻣﻲشمارم».

منبع: نامۀ Pinter به هفته نامۀ کاتولیکی به نامOur Sunday

Visitor، 14ژوئن 1959، ص.15.

او، در کتاب فرمانده در آشویتس: خود-زندگی نامه رودلف هس، ص.174، خاطرنشان ﻣﻲکند:

« به هنگام نخستین بازجوییﺍم از من با کتک اعتراف گرفتند. من ﻧﻤﻲدانم در این گزارش چه چیز وجود دارد، گرچه آن را امضاء کرده باشم.»( 5.956).

« من، روز 11 مارس 1946، در ساعت 23، بازداشت شدم… زیردستِ Field Security Police (پلیس امنیتی میدان جنگ)، رفتارهای رنجﺁوری را تحمل کردم.مرا تا Heide کشاندند، در همان سربازخانهﻳﻲ که هشت ماه پیش، توسط انگلیسیﻫﺎ، از آن خلاصی یافته بودم. آنجاست که نخستین بازجویی از من صورت ﻣﻲگیرد؛ برای آن براهین کوبندهﻳﻲ را به کار گرفتند. من ﻧﻤﻲدانم محتوای صورت جلسه چیست، گرچه آن را امضا کرده باشم؛ آن قَدَر که الکل و ضربات شلاق زیاده از حد بود، حتی برای من… چند روز پس از آن، به Minden-Sur-Weser، مرکز بازجویی اصلی منطقۀ بریتانیایی آورده شدم. آنجا، یک دادستان عمومی، یک فرمانده، با من باز هم بدتر رفتار کرد ».

منبع: مدرک NO-1210

کمیسیون تحقیق آمریکایی، مرکب از دو قاضی، Van Roden و Simpson، در 1948 به آلمان فرستاده شد تا پیرامون اعمال ﺑﻲرویهﻳﻲ که دادگاه نظامی آمریکایی داخائو-که 1500 اسیر آلمانی را مورد قضاوت قرار داده و برای 420 نفر حکم مرگ صادر کرده بود- مرتکب شده بود، تحقیق نماید. این کمیسیون تأیید ﻣﻲکند که متهمان تحت شکنجهﻫﺎی جسمانی و روانی از هر نوع قرار گرفته بودند تا به “اعترافات” مطلوب تن دهند.

بدین ترتیب، در 137 مورد از 139 مورد بررسی شده، اسرای آلمانی در جریان بازجویی، در معرض ضربات لگد بر روی بیضهﻫﺎ قرار گرفته بودند. این ضربات، جراحات درمان ناپذیری بر جای گذاشته بودند.

منبع: گفتگوی قاضی Edward L.Van Roden با نشریۀ

The Progressive                                                     ، فوریۀ 1949

مثالﻫﺎی دیگر:

Sauckel (یکی از متهمان اصلی). جلسۀ 30 مه 1946 در دادگاه نورمبرگ:

« تأیید ﻣﻲکنم که امضای من پای این سند به چشم ﻣﻲخورد. از دادگاه اجازه ﻣﻲخواهم که توضیح دهم این امضا چگونه از من گرفته شد.

این سند در شکل نهاییﺍش به من ارائه گردید. اجازه خواستم آنرا بخوانم و مطالعه کنم تا اینکه بتوانیم تصمیم به امضای آن بگیرم. این، از من دریغ گشت… سپس یک پلیس لهستانی یا روس وارد شد و پرسید: خانوادۀ Sauckel کجاست؟ ما Sauckel را با خود ﻣﻲبریم اما خانوادهﺍش به خاک شوروی تحویل داده خواهد شد. من پدر 10 فرزند هستم؛ وقتی که به خانوادهﺍم فکر کردم، این سند را امضا نمودم.»

گل سرسبد این ادبیات پرشور و افسانهﻳﻲ، پرفروشﺗﺮین کتاب جهانی، یادداشتﻫﺎی روزانۀ آن فرانک است. رمان، که به گونهﻳﻲ شگفت، هیجانﺁور است، جایگزین امر واقعی ﻣﻲگردد، و یک بار دیگر، اسطوره، جامۀ مبدل تاریخ، برتن ﻣﻲکند.

تاریخ نگار، David Irving، که روزهای 25و26 آوریل 1988 در دادرسی تورنتو شرکت داشت (9400-33.9399)، دربارۀ یادداشتﻫﺎی روزانۀ “Anne Frank، چنین گواهی ﻣﻲدهد:

« پدرِ آن فرانک، که طی سالهای متمادی با او مکاتبه داشتهﺍم، سرانجام پذیرفته است موافقت نماید که دست نوشتۀ ” یادداشتﻫﺎی روزانه” به دست بررسی آزمایشگاهی سپرده شوند؛ چیزی که من همیشه طلب ﻣﻲکنم، آنگاه که در خصوص سندی چون و چرایی هست ».

آزمایشگاهی که به این امر کارشناسی تن داد، آزمایشگاه پلیس جنایی آلمان، در ویسبادن، است. نتیجهﮔﻴﺮی آن این بود که بخشی از ” یادداشتﻫﺎی روزانه” آن فرانک با خودکار نوشته شده است (این نوع قلم زودتر از 1951 به بازار نیامده بود، و حال آنکه آن فرانک در 1945 مرده است).

 

3- اسطورۀ “شش میلیون ”

« به شیوۀ وعدۀ الهی مندرج در کتاب مقدس، نژادکشی، یک عنصر توجیه ایدئولوژیک برای ایجاد دولت اسرائیل است.»

Tom Segev                                                         ، هفتمین میلیون، انتشارات Liana

Levi                                                                  ، 1993، ص.588.

از سرخﭘﻮستان آمریکا، که از 80 میلیون نفر، 60 میلیونﺷﺎن نابود شدند (آنها نیز بیشتر در اثر کار اجباری و اپیدمیﻫﺎ تا اینکه به دست اسلحه) تا آفریقاییانی که 10 تا20 میلیونﺷﺎن به قارهﻫﺎی آمریکا نفی بلد شدند؛ و چون بردهﺩاران، در جنگ از برای اسیر گرفتن، یک برده در برابر 10 کشته، “کسب” ﻣﻲکردند، این “معامله” 100 تا 200 میلیون مرده برای آفریقا هزینه برداشت.

هدفها نه نظامی که سیاسی بودند. چرچیل از همان سال 1948، در کتاب خود، جنگ جهانی دوم (جلد ششم)، نوشته بود: « خطا باشد اگر گمان کنیم که سرنوشت ژاپن را بمب اتمی تعیین نمود».

دریاسالار امریکایی، William A. Leahy، در کتاب خود، I was there( من آنجا بودم) تأکید ﻣﻲکند:« به عقیدۀ من، استعمال این حربه وحشیانه در هیروشیما و ناگازاکی، در جنگ علیه ژاپن کمک بزرگی نبوده است».

در واقع، امپراطور ژاپن، هیروهیتو، پیشاپیش، از 21 مه 1945، مذاکراتی را، به میانجی وزیر امور خارجۀ خود و Malik، سفیر شوروی، نزد اتحاد شوروی، برای تسلیم کشور خود آغاز کرده بود. « از شاهزاده Konoye خواهش شده بود که خود را آمادۀ رفتن به مسکو نماید تا مستقیماً با مولوتف مذاکره نماید».

منبع: Paul-Marie de la Gorce، منبع بالا، ص.532.

« در واشنگتن مقاصد ژاپنیﻫﺎ را به خوبی میﺷناختند: “Magic” از مکاتبات میان وزیر امور خارجه و رابطش در مسکو گزارش تهیه میﻛرد.»

منبع: همان جا، ص.533.

پس هدفی که دنبال میﺷد نه نظامی که سیاسی بود، همان طور که وزیر نیروی هوایی آمریکا، Finletter، نیز به آن اعتراف میﻛرد، با این توضیح که هدف از استعمال بمبﻫﺎﻱ اتمی این بود که:« ژاپن را پیش از ورود روسیه به جنگ کاملاً از میدان به در (Knock-out) کند».

منبع: Saturday Review of Literature، 5 ژوئن 1944.

دریاسالار آمریکایی Leahy نتیجه گرفت (منبع بالا):« با استعمال بمب اتمی، به عنوان نخستین ملت، ما به سطح اخلاقی وحشیان قرون وسطی تنزل یافتهﺍیم… این سلاح جدید و وحشتناک، که به کار یک جنگ بدور از تمدن میﺁید، یک بربریت نوین است که شایستۀ مسیحیان نیست».

از 22 دسامبر 1941 تا11 دسامبر1942، جلد43، منتشره در فیلادلفیا به همت جامعۀ انتشاراتی یهودی آمریکا (The Jewish Publication Society of America)، در صفحۀ 666 نشان ﻣﻲدهد که پس از گسترش حداکثر نازی، تا روسیه، و با محاسبۀ آن تعداد یهودیانی که، در 1941، در آلمان مانده بودند، در اروپای مطیع آلمان، سه میلیون و صد و ده هزار و هفتصد و بیست و دو (!) یهودی وجود داشت. چگونه شش میلیون از آنها را قلع و قمع کردهﺍند؟

 

4- اسطورۀ یک “سرزمین بدون مردم ” برای یک “مردم بدون سرزمین”

« خلق فلسطین وجود ندارد… این طور نیست که ما آمده باشیم که آنها را پشت در بگذاریم و زمینﻫﺎیشان را از آنان بگیریم. ایشان وجود ندارند. »

خانم گلدامایر. اظهار شده به Sunday Times، 15 ژوئن 1969.

ایدئولوژی صهیونیستی بر یک قاعدۀ بسیار ساده تکیه دارد: در پیدایش (XV،18-21) نوشته است: « پروردگار، با ابراهیم، اتحادی با این عبارات منعقد کرد: این به اعقاب توست که این سرزمین را ﻣﻲدهم، از رود مصر تا شط بزرگ، شط فرات».

آمارها، حتی اعلام شده از جانب دولت اسرائیل، نشان ﻣﻲدهند که 15% اسرائیلیان مذهبی هستند. این امر مانع ﻧﻤﻲشود که 90% از آنان ادعا کنند که این سرزمین را خداوند به آنها ارزانی داشته است… همان خدایی که به او باور ندارند.

اکثریت وسیع اسرائیلیان کنونی نه در اعمال و نه در ایمان مذهبی سهیم نیستند، و “احزاب مذهبی” مختلف، که با این وجود در دولت اسرائیل نقش تعیین کنندهﻳﻲ ایفا ﻣﻲنمایند، جز اقلیت ناچیزی از شهروندان را گرد نمیﺁوردند.

حتی همین قطعنامۀ تقسیم فلسطین، که روز 29 نوامبر 1947 مورد پذیرش و تصویب مجمع عمومی ملل متحد (مرکّب از یک اکثریت خردکننده از دولتﻫﺎی غربی، در آن زمان) قرار گرفت، نقشهﻫﺎی غرب را پیرامون ” برج و باروی پیشرفته” شان مشخص ﻣﻲکند: در این تاریخ یهودیان 32% جمعیت را تشکیل ﻣﻲدهند و 6/5% از خاک را در تملک خویش دارند؛ آنان 56% سرزمین را، با حاصل خیزترین زمینﻫﺎ به دست ﻣﻲآورند. این تصمیمات تحت فشار ایالات متحده اتخاذ شده بودند.

پرزیدنت ترومن فشار ﺑﻲسابقهﻳﻲ بر وزارت خارجه وارد کرد. معاون وزارت خارجه، Sumner Welles ﻣﻲنویسد: « به دستور مستقیم کاخ سفید، کارگزاران آمریکایی ﻣﻲبایست فشارهای مستقیم یا غیرمستقیم به کار برند… تا اکثریت لازم برای رأی نهایی را تضمین نمایند».

منبع: Welles Sumner، ما نیاز نداریم شکست بخوریم

(We need not Fail)، بستن، 1948، ص.63.

وزیر دفاع آن زمان، James Forrestal، تأیید ﻣﻲکند: «روشﻫﺎﻳﻲ که برای اعمال فشار، و برای مقید کردن ملتﻫﺎﻱ درون سازمان ملل متحد، به کار گرفته شدند، همسایۀ دیوار به دیوار رسوایی بودند».

منبع: خاطرات فورستال، نیویورک،The Viking Press،

1951، ص.363.

بگین، در کتاب خود، شورش: تاریخ ایرگون، ﻣﻲنویسد که بدون “پیروزی” دیریاسین، دولت اسرائیل وجود ﻧﻤﻲداشت (ص. 162، چاپ انگلیسی). او ﻣﻲافزاید:

« هاگانا به حملات پیروزمندانهﻳﻲ در سایر جبههﻫﺎ دست ﻣﻲزد… اعراب، دست و پا گم کرده، ﻣﻲگریختند و در همان حال فریاد ﻣﻲزنند: “دیریاسین”». (همان جا، ص.162، و سپس در چاپ فرانسوی، ص.200)

هر فلسطینی که پیش از اول اوت 1948 منزل مسکونی خود را ترک کرده بود، به عنوان “غایب” تلقی ﻣﻲشد.

بدین ترتیب بود که 3/2 زمینﻫﺎﻳﻲ که اعراب در تملک خویش داشتند (70.000 هکتار از 110.000 ) مصادره شدند. زمانی که در 1953، قانون مربوط یه مالکیت ارضی، قابلیت اجرا یافت، غرامت برمبنای ارزش زمین در 1950 تعیین گردید؛ اما، در این فاصله، ارزش لیرۀ اسرائیلی به یک پنجم رسیده بود.

بین 1948و1969، سطح زمینﻫﺎﻱ آبیاری شده، برای بخش یهودی، از 20.000 به 164.000 هکتار، و برای بخش عربی، از 800 به 4100 هکتار افزایش یافت. بدین ترتیب، نظام استعماری ادامه یافت و حتی ناگوارتر شد: دکتر رُزِن فلد، در کتاب خود، کارگران عرب مهاجر، که در 1970 به همت دانشگاه عبرانی اورشلیم منتشر گردید، تصدیق ﻣﻲکند که کشاورزی اعراب، در دورۀ حمایت بریتانیا، رونقی بیش از امروز داشت.

در زمان اعلامیۀ بالفور، در 1917، صهیونیستﻫﺎ فقط 5/2% از زمینﻫﺎ را در مالکیت خود داشتند، و به هنگام تصمیم “تقیسم” فلسطین، 5/6% را. در 1982، اینان مالک 93% از زمینﻫﺎ هستند.

در 1880، برای یک جمعیت 500000 نفری، 25000 یهودی در فلسطین حضور دارند.

از 1882 به بعد، مهاجرتﻫﺎﻱ انبوه، به دنبال سرکوبهای بزرگ روسیۀ تزاری، آغاز ﻣﻲشوند.

بدین ترتیب، از 1882 تا 1917، 50000 یهودی به فلسطین ﻣﻲرسند. سپس، درمیان دو جنگ جهانی، مهاجران لهستانی و مهاجران شمال آفریقا به منظور فرار از فشار و آزار فرا ﻣﻲرسند.

اما انبوهﺗﺮﻳﻦ تودۀ یهودی، به دلیل یهودستیزی حقیر هیتلر، از آلمان فرا رسید؛ نزدیک 400.000 یهودی، پیش از 1945، این گونه وارد فلسطین شدند.

در 1947، در آستانۀ تأسیس دولت اسرائیل، در فلسطین، از یک جمعیت کل یک میلیون و 250 هزار نفری، 600.000، یهودی بودند.

آنگاه ریشهﻛﻨﻲِ روشمند فلسطینیان آغاز شد. پیش از جنگ 1948، حدود 650.000 عرب در سرزمینﻫﺎﻳﻲ که قرار بود به دولت اسرائیل بدل گردند سکونت داشتند. در 1949، 160.000 نفر از آنان باقی ماندند. به دلیل زاد و ولد زیاد، اعقاب آنان، در پایان 1970، 450.000 نفر بودند. اتحادیۀ حقوق بشر اسرائیل فاش ﻣﻲکند که از 11 ژوئن 1967 تا 15 نوامبر 1969، بیش از 20000 خانۀ اعراب، در اسرائیل و در کرانۀ غربی رود اردن، با دینامیت ویران شدهﺍند.

بنابر سرشماری بریتانیا، به تاریخ 31 دسامبر 1922، 757.000 نفر در فلسطین سکونت داشتند؛ از این میان، 663.000 عرب (590.000 عرب مسلمان و 73.000 عرب مسیحی) و 83.000 یهودی بودند (یعنی: 88% اعراب و 11% یهودیان). شایسته است که یادآوری کنیم که این “بیابانِ” ادعایی، صادر کنندۀ غلات و مرکبات بود.

از 1891، یک صهیونیست پیشقراول، Asher Guinsberg (که با نام مستعار Ahad Ha’am، “یکی از مردم”، چیز ﻣﻲنوشت)، پس از دیدار از فلسطین، اینگونه گزارش ﻣﻲدهد:

« در بیرون، ما را عادت دادهﺍﻧﺪ که فکر کنیم که ارض اسرائیل امروزه تقریباً لم یزرع است، بیابانی بدون کشت و کار؛ و هر کسی که میل دارد زمین به دست آورد، ﻣﻲتواند به اینجا بیاید و هر چقدر زمین که دلش ﻣﻲخواهد، به خود اختصاص دهد. اما در حقیقت، هیچ زمین در اینجا نیست. در تمامی گسترۀ این سرزمین، به دشواری ﻣﻲتوان مزارع کشت نشده یافت. تنها مکانهای کشت نشده، عرصهﻫﺎﻱ شنی و کوههای سنگی هستند؛ در این مکانها، تنها درختان میوه رشد ﻣﻲکنند، آن هم پس از یک تلاش سخت و دشوار و یک کار عظیم نظافت و احیا».

منبع: Ahad، مجموعۀ آثار (به عبری)، تل-آویو،

Devir Publ. House                                                                       ، چاپ هشتم، ص. 23.

در واقعیت، پیش از صهیونیستﻫﺎ، “بادیه نشینیان” (در واقع، غله کاران) 30.000 تن گندم در سال صادر ﻣﻲکنند؛ مساحت باغهای میوۀ اعراب، از 1921 تا 1942، سه برابر و مساحت باغهای پرتقال و سایر مرکبات، از 1922 تا 1947، هفت برابر ﻣﻲشود. از 1922 تا 1938، تولیدات آنها ده برابر ﻣﻲگردد.

اگر فقط نمونۀ مرکبات را در نظر بگیریم، باید بدانیم که گزارش Peel، که در ژوئیه 1937، از سوی وزیر کلنیﻫﺎ به پارلمان بریتانیا داده شد، و بر رشد سریع باغهای پرتقال در فلسطین مبتنی بود، تخمین ﻣﻲزند که از 30 میلیون جعبه پرتقال زمستانی که بر مصرف جهانیﺍش در ده سال آتی افزوده خواهد شد، سهم کشورهای تولید کننده و صادر کننده چنین خواهد بود:

فلسطین : 15 میلیون

ایالات متحده : 7 میلیون

اسپانیا : 5 میلیون

کشورهای دیگر (قبرس، مصر، الجزایر،… ): 3 میلیون

منبع: “گزارش پیل”، فصل 8، پاراگراف 19، ص.214.

اکثریت مردم اسرائیل خدای خود را گم کردهﺍند، و بتی را جانشین او نمودهﺍند، درست مانند آن زمانی که در بیابان گوسالهﻳﻲ طلایی را تا بدان حد ﻣﻲپرستیدند که تمامی طلای خویش را ﻣﻲدادند تا از او تندیسی بر پای دارند. نام بُت نوین آنان دولت اسرائیل است.

منبع: همان جا، ص.93.

 

بخش سوم :   بهره برداری سیاسی از اسطوره

1- گروه فشار در ایالات متّحده

« نخست وزیر اسرائیل بر سیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه بسی بیشتر نفوذ دارد تا در کشور خودش ».

Paul Findley, They dare to speak out

آنان جرأت کردهﺍند سخن بگویند، ص.92.

گروه فشاری که بیش از همه قدرتمند است و در Capitole دارای اعتبار ﻣﻲباشد، A.I.P.A.C. (“کمیتۀ آمریکایی- اسرائیلی امور عمومی”= ” American Israeli Public Affairs Committee” است.

اعلامیۀ نهایی بالفور دیگر از تمام فلسطین سخن ﻧﻤﻲگوید، بلکه تنها از ” برقراری یک کانون ملی برای قوم یهود در فلسطین” یاد ﻣﻲکند. در ظاهر، همه از “کانون” حرف ﻣﻲزنند، گویی که سخن بر سر یک مرکز معنوی و فرهنگی است، در حالی که، در واقعیت، به “دولت” ﻣﻲاندیشند؛ همچنان که خود هرتصل چنین ﻣﻲاندیشید. Lloyd George، در کتاب خود، The truth about the peace treaties (حقیقت قرار دادهای صلح، انتشارات Gollancz، 1938، جلد2، ص.39-1138)، ﻣﻲنویسد: «ﻧﻤﻲشود پیرامون آنچه اعضای کابینه در آن زمان در سر داشتند تردیدی به خود راه داد… فلسطین یک دولت مستقل تواند شد».  پر معناست که، General Smuts، عضو کابینۀ جنگی، در روز 3 نوامبر 1915، در ژوهانسبورگ اعلام کرد: «در جریان نسلﻫﺎﻳﻲ که خواهند آمد، یک بار دیگر، در آنجا (در فلسطین)، خواهید دید که دولت بزرگ یهود سر برآورد».

Lord Curzon، از 26 ژانویه 1919، ﻣﻲنوشت: « در همان زمان که وایزمن به شما چیزی ﻣﻲگوید، و شما فکر ﻣﻲکنید که منظورش “کانون ملی یهود” است، او امر کاملاً متفاوتی را در نظر دارد. منظور وی، یک دولت یهود است، و یک جماعت عرب مطیع، که یهودیان بر آن حکومت کنند. او در پی تحقّق آن چیز در پشت پرده و تحت حمایت تضمین بریتانیاست ».

وایزمن به روشنی به حکومت بریتانیا توضیح داده بود که هدف صهیونیسم ایجاد یک “دولت یهود” (با چهار یا پنج میلیون یهودی) است. لوید جرج و بالفور به او اطمینان دادند «که منظور ما از استعمال عبارت “کانون ملی”، در اعلامیه بالفور، به درستی، همان دولت یهود است ».

در 14 مه 1948، ﺑﻦگوریون در تل-آویو، اعلام استقلال ﻣﻲکند:« دولت یهود در فلسطین “اسرائیل” خوانده خواهد شد».

آیزنهاور ﻧﻤﻲخواست کشورهای نفت خیز عرب را از خود دور سازد؛ به گفتۀ او، نفت “یک منبع معجزآسای قدرت استراتژیک و یکی از بزرگترین ثروتﻫﺎﻱ تاریخ جهان” است.

منبع: Bick، پیوند قومی و سیاست خارجی (Ethnic linkage and

foreign policy                                       )، ص.81.

خود پرزیدنت ترومن، در 1946، دربارۀ قدرت گروه فشار صهیونیستی و “رأی یهود”، در برابر گروهی از دیپلماتﻫﺎ، اظهار داشته بود: « متأسفم آقایان، اما من باید به صدها هزار آدم که در انتظار کامیابی صهیونیسم هستند، پاسخگو باشم. من در میان انتخاب کنندگان خود حتی چند هزار عرب ندارم».

منبع: William Eddy، اف.دی.روزولت و ابن سعود، نیویورک،

«دوستان آمریکایی خاورمیانه»، 1954، ص.31.

نخست وزیر پیشین بریتانیا، Clement Atlee، چنین شهادت ﻣﻲدهد: « سیاست ایالات متحده در فلسطین را رأی یهودیان و اعانات چندین تجارتخانۀ بزرگ یهودی شکل ﻣﻲدادند».

منبع: کِلِمِنت اَتلی، A Prime Minister Remembers(یک نخستﻭزیر

به یاد ﻣﻲآورد)، انتشارات Heinemann، لندن، 1961، ص.181.

آیزنهاور، در توافق با شورویﻫﺎ، در 1956، تهاجم اسرائیلی علیه کانال سوئز را (که مورد حمایت رهبران انگلیسی و فرانسوی بود) متوقف کرده بود. سناتور جان.اف.کندی، هیچگونه اشتیاقی، در این امر، نشان نداده بود.

در 1958، “کنفرانس رؤسا”ی انجمنﻫﺎﻱ یهودی، رئیس خود، Klutznik، را مأمور ﻣﻲکند که با کندی، نامزد امکانﭘﺬﻳﺮ، تماس برقرار سازد. وی، با زمختی بسیار، به کندی اعلام کرد: «اگر شما بگویید آنچه را که باید گفت، ﻣﻲتوانید روی من حساب کنید. وگرنه من تنها کسی نخواهم بود که به شما پشت نمایم ».

Klutznik، آنچه را که باید گفت، برای او خلاصه کرد: رفتار آیزنهاور، در قضیۀ سوئز، ناپسند بود، حال آنکه، در سال 48، ترومن در طریق صواب گام برﻣﻲداشت… کندی این اندرز را در 1960، زمانی که از سوی کنوانسیون دموکرات به عنوان نامزد تعیین گردید، به گوش هوش نیوشید. وی پس از اظهاراتش، در برابر شخصیتﻫﺎﻱ یهودی، 500.000 دلار برای کارزار انتخاباتیﺍش، کلوتزنیک را به عنوان مشاور، و 80% آرای یهودیان را به دست آورد.

منبع: Melvin I. Wrofsky، نقل شده در پیش، ص.6-265و80-271.

جان اف. کندی، به هنگام نخستین ملاقاتش با ﺑﻦگوریون، در هتل والدُرف آستوریای نیویورک، در بهار 1961، به او گفت:« من ﻣﻲدانم که به لطف آرای یهودیان برگزیده شدهﺍم. من انتخاب خویش را به آنان مدیونم. به من بگویید که برای مردم یهودی چه کاری باید انجام دهم».

منبع: Edward Tivnan، گروه فشار (The lobby) ص.58

(به نقل از زندگی نامهﻧﮕﺎرِ ﺑﻦگوریون، میشل بارزُهَر)

پس از کندی، لیندُن جانسون حتی از این هم دورتر رفت. یک دیپلمات اسرائیلی نوشت:« مایک دوست بزرگ را از دست دادهﺍیم. اما دوست بهتری یافتهﺍیم… جانسون بهترینِ دوستانی است که دولت یهود در کاخ سفید داشته است».

منبع: I.L. Kenan، خط دفاعی اسرائیل (line Israel’s defense)،

Buffalo، Prometheus book، 1981، ص.66-67.

در نتیجه، جانسون “جنگ شش روزه” 1967 را قّویا مورد حمایت قرار داد. زان پس، 99% یهودیان آمریکایی از صهیونیسم اسرائیلی دفاع به عمل آوردند. «امروزه، یهودی بودن به معنای پیوند بااسرائیل است.»

منبع: Schlomo Avineri، تدارک صهیونیسم نوین (The Making of

Modern Sionism                                        )، نیویورک، Basic Books،1981، ص.219.

و چون، در نوامبر 1967، قطعنامۀ 242 سازمان ملل، تخلیۀ سرزمینﻫﺎﻳﻲ را که در طول جنگ اشغال شده بودند طلب کرد، دوگل، پس از این تجاوز، بر سلاحﻫﺎﻱ به مقصد اسرائیل، اعلام تحریم نمود. پارلمان آمریکا نیز از آن پیروی کرد. اما، در ماه دسامبر، جانسون، تحت فشار A.I.P.A.C. تحریم را لغو نمود و هواپیماهای فانتومی را که اسرائیل سفارش داده بود تحویل داد.

منبع: Bick، نقل شده در پیش، ص.65و66.

در نتیجۀ آن، اسرائیل جنگ در ویتنام را در مورد انتقاد قرار نداد.

منبع: Abba Eban، خود-زندگی نامه، ص.460.

هنگامی که، در 1979، گلدامایر به ایالات متحده سفر نمود، نیکسون او را با “دبورای کتاب مقدس” مقایسه کرد و به خاطر رونق اسرائیل، در مدح و ستایش غرق نمود. [Deborah، پیامبر- بانو و قاضی اسرائیل است. او پیروزی اسرائیلیان برکنعانیان را در سرودی که در کتاب مقدس حفظ شده است، بزرگ داشت – م، به نقل از : Le Petit Larousse illustre,1992]

منبع: Steven L.S. Spiegel، کشمکش دیگرِ عربی- اسرائیلی

(The other arab-israeli conflict)،

University of Chicago press                                                    ، 1985، ص.185.

از 21 نفری که بیش از 100.000 دلار برای سناتور هابرت همفری ریختند، 15 نفر یهودی بودند، که در ردیفﻫﺎﻱ اول آنان مرشدان “مافیای یهودی هالیوود”، همچون Lew Wasserman، قرار داشتند. به طور کلی، 30% وجوه مالی انتخاباتی حزب دموکرات از ناحیه آنان تأمین شد.

منبع: Stephen D. Isaacs، یهودیان و سیاست آمریکا،

نیویورک، Doubleday، 1974، فصل8.

راه جیمی کارتر ترسیم شده بود: او، در کنیسه الیزابت، در نیوجرسی، پوشیده در ردای مخمل آبی، اعلام کرد:

« من همان خداوندی را گرامی ﻣﻲشمارم که شما. ما (پروتستانﻫﺎﻱ تعمیدگرا) همان کتاب مقدسی را قرائت ﻣﻲکنیم که شما ». و نتیجه گرفت: « بقای اسرائیل تابع سیاست نیست. این یک تکلیف اخلاقی است».

منبع: تایم، 21 ژوئن 1976.

در نوامبر 1976، ناحوم گُلدمَن، رئیس کنگره جهانی یهود، به واشنگتن آمد تا رئیس جمهور و مشاورانش، وَنس و برژینسکی، را ببیند. او به دستگاه کارتر این توصیۀ غیر منتظره را کرد:« گروه فشار صهیونیستی در ایالات متّحده را خرد کنید».

منبع: stern، نیویورک، 24 آوریل 1978.

گلدمن زندگی خویش را وقف صهیونیسم نموده و از زمان ترومن، یک نقش درجۀ اول در “گروه فشار” بازی کرده بود، و امروز ﻣﻲگفت، که آنچه خود آفریده بود، یعنی “کنفرانس رؤسا”، یک “نیروی ویرانگر” و “یک مانع اصلی ” بر سر راه صلح در خاورمیانه است.

بگین در قدرت بود و گلدمن مصمم که سیاست او را از درون و به تدریج به تحلیل برد، گرچه با نابودی گروه فشار خودش.

شش سال پس از آن، Cyrus Vance، یکی از طرفﻫﺎﻱ این دیدار، گفتهﻫﺎﻱ گلدمن را تأیید ﻣﻲکند: «گلدمن به ما پیشنهاد کرد که گروه فشار را خرد کنیم، اما رئیس جمهور و وزیر خارجه پاسخ دادند که قدرت آنرا ندارند، و از سوی دیگر، این کار ﻣﻲتواند به یهود ستیزی میدان دهد ».

منبع: گفتگوی سایروس وَنس با ادوارد تیونان، گروه فشار،

انتشارات Simon and Schuster، 1987، ص.123.

در 1976، کارتر 68% آرای یهودیان را به دست آورده بود؛ در 1980، تنها 45% از آنها را کسب کرد؛ چرا که، در این فاصله، به مصر هواپیماهای 15F و به عربستان سعودی “آواکس” فروخته بود؛ با این وجود، اطمینان داده بود که این هواپیماها هرگز علیه اسرائیل بکار نخواهند رفت، چه، ارتش آمریکا تمامی دادهﻫﺎ و اطلاعات آنها را در زمین کنترل و هدایت ﻣﻲکرد.

با این وجود، کارتر، در 1980، از ریگان، که، برخلاف او، برای دو سال بعد 600 میلیون دلار اعتبار نظامی به اسرائیل اختصاص داد، شکست خورد.

به همین مناسبت، مسیحیان صهیونیست، تجاوز اسرائیلی را مورد حمایت قرار دادند و سرکرده آنان، Jerry Falwell، که بگین او را “مردی که 60 میلیون مسیحی آمریکایی را نمایندگی ﻣﻲکند” ﻣﻲخواند- در کشوری که بیش از 6 میلیون یهودی ندارد- به بالاترین نشانۀ برجستگی صهیونیستی دست یافت: جایزۀ ژابوتینسکی، به خاطر خدماتی که او به اسرائیل کرده است، به علاوۀ 100 میلیون دلار از دولت اسرائیل و 140 میلیون دلار از عطیۀ Swaggert.

منبع: ” قدرت، شوکت، سیاست”، تایم، 17 فوریۀ 1986.

یک مقاله از نشریۀ Kivounim (جهتﺩهیﻫﺎ)، که در اورشلیم، از سوی سازمان صهیونیستی جهانی، منتشر شده است، گزارش دقیقی را پیرامون “نقشهﻫﺎﻱ استراتژیک اسرائیل برای سالهای 80” برای ما فراهم ﻣﻲآورد:

« مصر، به عنوان یک پیکرۀ تمرکز یافته، نقداً یک جنازه است، بویژه اگر رو در روییِ هر چه سختﺗﺮ میان مسلمانان و مسیحیان را به حساب آوریم. باید که تقسیم آن به استانهای جغرافیایی متمایز، هدف سیاسی ما برای سالهای 90، در جبهۀ غربی باشد.

به محض اینکه مصر بدین گونه از هم پاشید و از قدرت مرکزی محروم گردید، کشورهایی چون لیبی، سودان، و دیگرانی که دور افتادهﺗﺮﻧﺪ، همان تجزیه و انحلال را به خود خواهند دید. تشکیل یک دولت قبطی در مصر علیا، و تشکیل واحدهای کوچک محلی که اهمیت، کلید یک توسعۀ تاریخی است که در شرایط کنونی در اثر توافق صلح به تأخیر افتاده است، اما در دراز مدت اجتناب ناپذیر ﻣﻲباشد.

علی رغم ظواهر، جبهۀ غرب کمتر از جبهۀ شرق مسأله آفرین است. تقسیم لبنان به پنج استان… آنچه را که در مجموعۀ دنیای عرب روی خواهد داد، از پیش ترسیم ﻣﻲنماید. تجزیه و تلاشی سوریه و عراق به مناطقی که بر مبنای معیارهای قومی یا مذهبی تعیین ﻣﻲگردند، باید، در دراز مدت، یک هدف مقّدم برای اسرائیل باشد، که نخستین مرحلۀ آن نابودی قدرت نظامی این دولتﻫﺎست.

ساختارهای قومی سوریه آن را در معرض ویرانیﻳﻲ قرار ﻣﻲدهد که ﻣﻲتواند به ایجاد یک دولت شیعی در طول ساحل، یک دولت سنی در منطقۀ حلب، یک دولت دیگر در دمشق، و یک واحد دروزی بیانجامد؛ این آخری ﻣﻲتواند خواستار تشکیل دولت خودش-شاید بر جولان ما- و در هر حال به همراه حوران و شمال اردن باشد… چنین دولتی، در دراز مدت، تضمین صلح و امنیت منطقه تواند بود. این هدفی است که نقداً در دسترس ما قرار دارد.

عراق، غنی از نظر نفت، و دستخوش جنگهای داخلی، در خط نشانه رَویِ اسرائیل قرار دارد. انحلال آن، برای ما، مهمﺗﺮ از انحلال سوریه است، زیرا که این اوست که، در کوتاه مدت، جدیﺗﺮﻳﻦ تهدید را برای اسرائیل نمودار ﻣﻲسازد ».

منبع: Kivounim، اورشلیم، ش.14، فوریۀ 1982، ص.49تا59.

« دو گروه قدرتمند، ایالات متحده را به جانب جنگ افروزی سوق ﻣﻲدهند:

  • “گروه فشار یهود”، چرا که حذف صدام حسین، تهدید قویﺗﺮﻳﻦ کشور عربی را برطرف تواند کرد… یهودیان آمریکایی در سیستم رسانهﻳﻲ آن سویِ اطلس نقشی اساسی بازی ﻣﻲکنند. مصالحۀ دائمی میان رئیس جمهور و کنگره، کاخ سفید را به اینجا ﻣﻲرساند که جایگاه و خواستﻫﺎﻱ آنان را هر چه بیشتر به حساب آورد.
  • ” گروه فشار امور اقتصادی”… به این اندیشه رسید که جنگ ﻣﻲتواند به اقتصاد رشد و جهش تازهﻳﻲ بدهد. آیا جنگ جهانی دوم، و سفارشهای عظیمی که برای ایالات متحده به ارمغان آورد، نقطۀ پایانی بر بحران 1929 نبود، همان بحرانی که این کشور هرگز از آن به حقیقت رهایی نیافته بود؟ آیا جنگ کره یک رونق و شکوفایی جدید را برنیانگیخت؟

مبارک باد جنگی که بار دیگر توفیق آمریکا خواهد کرد… »

منبع: Alain Peyrefitte، فیگارو، 5 نوامبر 1990.

« مشکل بتوان نفوذ سیاسی کمیتۀ آمریکایی- اسرائیلی امور عمومی (A.I.P.A.C.) را بیش از آنچه هست ارزیابی کرد… این کمیته بودجهﻳﻲ در اختیار دارد که از 1982 تا 1988، چهار برابر شده است (1.600.000 دلار در 1982؛ 6.900.000 دلار در 1988)».

منبع: وال استریت جورنال، 24 ژوئن 1987.

از نیم قرن پیش تا کنون، این رفتار هیچ تغییری نکرده است. ربّی بزرگ فرانسه، Joseph Sitruk در اورشلیم به نخستﻭزیر اسرائیل، اسحق شمیر، اظهار داشت: « هر یهودی فرانسوی یک نمایندۀ اسرائیل است… مطمئن باشید که هر یهودی در فرانسه مدافع آن چیزی است که شما از آن دفاع ﻣﻲکنید».

رئیس کمیسیون امور خارجه سنا، سناتور فولبرایت، تصمیم گرفت که رهبران اصلی صهیونیست را در برابر کمیتهﻳﻲ که فعالیتﻫﺎﻱ زیرزمینی آنان را آشکار کرد حاضر نماید. او نتایج تحقیقات خود را در یک مصاحبه “در برابر ملت” در C.B.S.، 7 اکتبر 1973، خلاصه کرد:« اسرائیلیان سیاست کنگره وسنا را کنترل ﻣﻲکنند ». و افزود: « همکاران ما در سنا، حدود 70% آنان، بیشتر تحت فشار یک گروه فشار تصمیم ﻣﻲگیرند تا براساس دیدگاه خودشان از آنچه به عنوان اصول آزادی و حق تلّقی ﻣﻲنمایند ».

Adlai Stevenson( نامزد پیشین ریاست جمهوری ایالات متحده) در شمارۀ زمستان 75-76 Foreign Affairs ﻣﻲنویسد: « عملاً هیچ تصمیمی راجع به اسرائیل را، در سطح قّوۀ مجریه، نمیﺗوان گرفت، یا حتی مورد بحث قرار داد، بیﺁنکه به سرعت به اطلاع حکومت اسرائیل برسد ».

در 1973، دریا سالار آمریکایی، Thomas Moorer (رئیس ستاد نیروهای مسلح) گزارش میﺩهد: وابستۀ نظامی اسرائیل، در واشنگتن، Mordecai Gur (سر فرمانده آتی نیروهای اسرائیلی)، از ایالات متحده خواستار هواپیماهایی مسلّح به یک موشک بسیار پیشرفته (به نام ماوِریک) میﺷود. دریاسالار مورِر یادآوری میﻛﻨﺪ که به گور گفته است: « من نمیﺗوانم این هواپیماها را به شما تحویل بدهم. ما فقط یک دسته از آنها را داریم. و در برابر کنگره سوگند خوردهﺍیم که به آن نیازمندیم». گور به من گفت:« هواپیماها را به ما بدهید. و اما راجع به کنگره: خودم ترتیبش را ﻣﻲدهم». دریا سالار میﺍفزاید:

« بدین ترتیب است که نخستین دستۀ هواپیماهای مجّهز به ماوریک راهی اسرائیل شد ». (ص. 161).

روز 8 ژوئن 1967، هواپیمایی و دریانوردی جنگی اسرائیل ناو آمریکایی “Liberty” را، که به رّد یابﻫﺎﻱ بسیار پیشرفته مجّهز بود، بمباران میﻛنند، تا مانع شوند که این ناو نقشهﻫﺎﻱ آنها را برای اشغال جولان برملا نماید. 34 ملوان کشته و 171 نفر زخمی شدند. ناو مزبور، به مدت 6 ساعت در زیر پرواز قرار داشت و به مدت 70 دقیقه بمباران گردید. حکومت اسرائیل به خاطر این “خطا” پوزش میﻃلبد و قضیه مختومه اعلام میﺷود. تنها در سال 1980 است که یکی از شاهدان عینی، Ennes، افسر پل بر روی “Liberty” میﺗواند حقیقت را از نو برقرار، و روایت رسمی”خطا” را بیﺍعتبار سازد؛ روایتی را که کمیسیون تحقیق آن زمان، به ریاست دریاسالار Isaac Kid، بر آن صحّه گذاشته بود. Ennes ثابت میﻛند که حمله از روی اختیار صورت گرفته است و یک کشتار عمدی به شمار ﻣﻲآید. در همان حال که کتاب Ennes در اثر توجّهات و مراقبتﻫﺎﻱ “گروه فشار” صهیونیستی خفه و خاموش میﮔردید، دریاسلار توماس ال.مورِر توضیح میﺩهد که چرا این جنایت گرفتار توطئۀ سکوت گشته است: « پرزیدنت جانسون از واکنشﻫﺎﻱ انتخاب کنندگان یهودی ﻣﻲترسید». دریاسالار میﺍفزاید: «مردم آمریکا اگر میﺩانستند چه میﮔﺬرد، دیوانه میﺷﺪند» (ص.179).

آدلای استیونسن نتیجه گرفت:« نخست وزیر اسرائیل برسیاست خارجی ایالات متحده در خاورمیانه بسی بیشتر نفوذ دارد تا در کشور خودش» (ص. 92).

 

2- گروه فشار در فرانسه

« در فرانسه یک گروه فشار قدرتمند طرفدار اسرائیل وجود دارد که مشخصاً نفوذ خود را در محافل اطلاعاتی اعمال میﻛﻨﺪ.»                                                                            ژنرال دوگل

 

3- اسطورۀ “معجزۀ اسرائیلی”

« نیروی مشت یهود از دستکش فولادی آمریکایی که آنرا ﻣﻲپوشاند، و از دلارهایی که آنرا انباشته ﻣﻲسازند، بر ﻣﻲآید».

منبع: Yeshayahou Leibowitz، یهودیت و اسرائیل، ص.253.

در 1967، آقای Pinhas Sapir، که در آن زمان وزیر دارایی اسرائیل بود، در اورشلیم، در “کنفرانس میلیاردرهای یهودی” (!) برملا کرد که، از 1949 تا 1966، دولت اسرائیل، 7 میلیارد دلار دریافت کرده است.

منبع: “The Israeli Economist”، سپتامبر 1967، ش.9.

برای اینکه معنای این ارقام تأمین مالی خارجی را بسنجیم، کافی است به یاد آوریم که کمک طرح مارشال، که از 1948 تا 1954 به اروپای غربی تعلق گرفته است، به سیزده میلیارد دلار بالغ شده است، یعنی که دولت اسرائیل، با کمتر از دو میلیون سکنه، بیش از نیمی از آنچه را که دویست میلیون اروپایی دریافت کردهﺍند، به دست آورده است؛ یعنی، به طور سرانه، صد برابر بیش از اروپاییان.

دو میلیون اسرائیلی، به طور سرانه، صد برابر بیش از دو میلیارد ساکنان جهان سوم به دست آوردهﺍند.

باز هم برای اینکه قیاسﻫﺎﻱ روشنی به دست دهیم: هفت میلیارد دلاری که اسرائیل، در ظرف هجده سال، به عنوان عطیه، دریافت کرده است، بیش از کل درآمد ملی سالانۀ ناشی از کار مجموعۀ کشورهای عرب همسایه (مصر، سوریه، لبنان، اردن) را نشان ﻣﻲدهد؛ درآمد مزبور، در 1965، شش میلیارد دلار بود.

یک منبع دوم مالی را بُنﻫﺎﻱ دولت اسرائیل تشکیل ﻣﻲدهند، یعنی اسنادی به دلار، که در خارج به فروش ﻣﻲرسند، اما باز پرداخت و منافع آنها به صورت پول اسرائیلی است.

این بُنﻫﺎ (که 8/99% از آنها در 1951 و 80% از آنها در 1978، در ایالات متحده فروخته شده بود)، بیش از 5 میلیارد دلار در اختیار اقتصاد اسرائیل گذاشتهﺍند.

منبع: state of Isreal Bonds (پیوندهای دولت اسرائیل)،

اورشلیم-نیویورک، American Jewish Yearbook

(کتاب سال یهودیان آمریکا)، 1972، ص.273؛1978،

ص.205؛1980، ص.153.

از “عطایا” تا “بُنﻫﺎ”، دولت صهیونیستی، از 1948 تا 1982، نزدیک به 5/11 میلیارد دلار دریافت کرده است.

منبع: Statistical abstract of Israel(سالانه) و

گزارشهای سالانۀ Bank of Israel.

 

ﻧﺘﻴﺠﻪگیری

در 1982، در لندن، سوء قصدی علیه یک دیپلمات اسرائیلی اتفاق ﻣﻲافتد. رهبران اسرائیلی به فوریت آنرا به ساف نسبت ﻣﻲدهند و لبنان را اشغال ﻣﻲکنند تا پایگاهﻫﺎﻱ ساف را در آن ویران سازند؛ 20000 کشته برجای ﻣﻲگذارند. بگین و آریل شارون، همچون گوبلز، در نمونۀ پیشین، “شب بلورین” خود را، این بار با تعداد بیشتری از قربانیان بیﮔﻨﺎه، برپا کردند.

تفاوت در بهانۀ آغاز اشغال لبنان است، که رهبران اسرائیلی از مدتی پیش طرح ریزی کرده بودند. در 21 مه 1948، بنﮔﻮریون در “دفتر روزانه”اش نوشت:

« پاشنۀ آشیل اتحاد عرب، لبنان است. تفّوق مسلمانان در این سرزمین مصنوعی است، و به آسانی ﻣﻲتوان وارونهﺍش کرد؛ باید یک دولت مسیحی در این کشور برقرار گردد. مرز جنوبی آن، رودخانۀ لیتانی تواند بود».

منبع: میشل بارزُهَر، بنﮔﻮریون، پیامبر مسلح، ص.139.

روز 16 ژوئن، ژنرال موشه دایان روش کار تدقیق ﻣﻲکند:

« تمام آنچه باید بیابیم، یک افسر است، حتی یک سروان ساده. ضرورت دارد که چنین آدمی را برای هدف خود به دست آوریم، او را بخریم، تا اینکه بپذیرد که خود را منجی جماعت مارونی اعلام نماید. آنگاه، ارتش اسرائیل به لبنان وارد خواهد شد، سرزمینﻫﺎﻳﻲ را اشغال خواهد کرد و در آنها یک رژیم مسیحی متحد اسرائیل مستقر خواهد نمود و همه چیز روی غلتک خواهد افتاد. سرزمین جنوب لبنان کاملاً به اسرائیل ملحق خواهد گردید ».

منبع: دفتر روزانه نخست وزیر سابق اسرائیل، موشه دایان،

انتشار یافته به عبری، در 1979.

آنچه جنایت لبنان را باز هم، حتی در اصل خود، ناهنجارتر ﻣﻲسازد (در ورای کشتارهای ارتکاب یافته، در برابر چشمان شارون، و تدارک دیده به ابتکار وی) اینست که حتی بهانۀ آن نمیﺗﻮانست به ساف نسبت داده شود.

خان تاچر، در برابر مجلس عوام، دلیل آورده است که این جنایت کار یک دشمن اعلام شدۀ ساف بوده است. بلافاصله پس از دستگیری جنایتکاران و با توجه به تحقیق پلیس، او اعلام ﻣﻲدارد: « در فهرست شخصیتﻫﺎیی که باید کشته شوند، فهرستی که نزد عاملان سوء قصد یافت شده است، نام مسئول ساف در لندن به چشم ﻣﻲخورد… این ﻣﻲتواند ثابت کند که مهاجمان، برعکس آنچه اسرائیل ادعا کرده است، از حمایت ساف برخوردار نبودند… من تصور نمیﻛﻨﻢ که حملۀ اسرائیل به لبنان یک عمل تلافی جویانۀ ناشی از این سوء قصد باشد؛ اسرائیلیﻫﺎ در اینجا بهانهﻳﻲ برای از سر گرفتن دشمنیﻫﺎ یافتهﺍند ».

منبع: International Herald Tribune، 8 ژوئن 1982.

پرزیدنت روزولت، در کنفرانس مطبوعاتی “Warm Springs”، گفت که “هیچ تجدید نظر یا افزایش سهم مهاجرت به ایالات متحده پیش بینی نشده است” او، بدین ترتیب، نمونهﻳﻲ از خود پرستی ارائه کرد.

منبع: Mazor، “سی سال پیش، کنفرانس اویان”، در دنیای یهودی،

آوریل-ژوئن 1968، شمارۀ 50، ص. 23و25.

در اویان، هیچکس در اندیشۀ آن نبود که “بار مسئولیت جفادیدگان را بر عهده گیرد، و حتی به گونهﻳﻲ جدی به سرنوشت آنان دل مشغول دارد”.

منبع: ده درس پیرامون نازیسم، تحت نظارت Alfred Grosser،

پاریس، 1976، ص.216.

در مارس 1943، گوبلز هنوز ﻣﻲتوانست به ریشخند بگوید:

« راه حل مسألۀ یهود چه خواهد بود؟ آیا روزی در فلان سرزمین یک دولت یهود ایجاد خواهد شد؟ این را بعدها خواهند دانست. اما عجیب است مشاهدۀ اینکه کشورهایی که افکار عمومیﺷﺎن به نفع یهودیان سر بر میﺁورد، همچنان از پذیرش آنان سر باز ﻣﻲزنند ».

منبع: لئون پولیاکف، کتاب دعای کینه و نفرت، ص.41.

از آن زمان، “طرح ماداگاسکار”، از جنبۀ فنی، پرورش یافت: روز 3 ژوئیه 1940،Franz Rademacher، مسئول امور یهودیان در وزارت امور خارجه، گزارشی تهیه کرد، که در آن ﻣﻲگفت:« پیروزی قریب الوقوع، امکان و- به عقیدۀ من- نیز وظیفۀ حل مسألۀ یهود در اروپا را در برابر آلمان قرار ﻣﻲدهد. راه حل مطلوب اینست: همگی یهودیان از اروپا بیرون (“Alle Juden aus Europa”).

 

 

 

 

امکان نظر دادن وجود ندارد